هرمنوتیک چیست
نویسنده
حضرت آیة الله العظمی جعفر سبحانی مدظله العالی
فهرست مطالب
استوا بر عرش نمونه از متشابهات
مفهوم شناسی هرمنوتیک
«هرمنوتیک» واژهای یونانی است و به معنی «هنر تفسیر» یا «تفسیر متن» میباشد. گاهی گفته میشود این واژه از نظر ریشهی لغوی با «هرمس» پیامبر خدایان، بیارتباط نیست.و در حقیقت «مفسر» کار «هرمس» را انجام میدهد و میکوشد تا هرمس گونه معنای سخن را کشف کند، همان گونه که هرمس پیام آور و مفسر پیام خدایان بود.
تفسیر متن خواه متن دینی و یا تاریخی و یا علمی، واقعیتی است که ابعاد سهگانه دارد:
الف: متنی که در اختیار مفسر قرار دارد.
ب: مقصدی که نویسندهی متن آن را تعقیب میکند.
ج: مفسری که میخواهد با ابزار و ادوات خاص به تفسیر آن بپردازد.
و هنر مفسر این است: از روشهای صحیح برای فهم کامل متن کمک بگیرد و از این طریق به مقصد و یا مقاصد نویسنده برسد.
از این جهت میبینیم برخی از غربیان مانند اگوست ولف (2) آن را به معنی علم به قواعد کشف اندیشهی مؤلف و گوینده به کار برده است. و «شلایر ماخر» (3) (1768 - 1834) آن را به مثابه روش جهت جلوگیری از خطر بد فهمی یا سوء فهم معرفی میکند. تا آنجا که ویلهم دیلتای (4) (1833 - 1911) کوشش کرد که متد جامع و فراگیری برای تفسیر تمام پدیدههای انسانی پدید آورد، همان طوری که برای فهم علوم طبیعی، شیوهی فهم خاص وجود دارد. و در حقیقت آن را یک نوع روش شناسی علوم انسانی، در مقابل روش شناسی علوم طبیعی به کار گرفت.
پل ریکو که یکی از برجستهترین نمایندگان هرمنوتیک معاصر است آن را نظریهی عمل فهم در جریان روابطش با تفسیر متون تعریف کرده است، یعنی هرمنوتیک دانشی است که به شیوهی فهم و مکانیزم تفسیر متون میپردازد.(5)
در هر حال آنچه که از تفسیر متون در گذشته و تا چندی قبل مطرح بوده، جنبهی روشی داشته است و هرگز جزء مسایل کلامی و یا فلسفی نبوده است، و کسانی که دربارهی تفسیر متون یا به تعبیر غربی «هرمنوتیک» سخن گفتهاند، هدف این بود که روشی را ارایه دهند تا در سایه آن، (1889 - 1976) و گادامر (7) (1900 ...) هرمنوتیک از بخش روش شناسی خارج شده و در قلمرو مسایل فلسفی قرار گرفته است، حالا آنان با چه اندیشه به این تحول دست زدهاند و چگونه مسالهای را که در شمار مسایل روش شناسی بود، وارد قلمرو مسایل فلسفی کردهاند، بعدا آن را متذکر خواهیم شد.
روی این اساس که هرمنوتیک از نظر واقعیت دو تفسیر مختلف دارد:
1. هرمنوتیک روش شناسی.
2. هرمنوتیک فلسفی.
ما هر دو تفسیر را به طور جداگانه مطرح میکنیم:
پیش از آن که به توضیح بخش نخست وارد شویم، از تذکر نکتهای ناگزیریم و آن این که در زبان علمی امروز، «هرمنوتیک» از دایرهی تفسیر یک متن پا فراتر نهاده و در مورد فهم تاریخ (حوادث تاریخی) به ویژه با توجه به فاصله زمانی مفسر با آن حوادث (هرمنوتیک تاریخی) فهم عواطف و احساسات (هرمنوتیک روانشناختی) و به طور کلی فهم جهان بیرون از خود، دسترسی بر جهات درونی دیگران، از طریق علایم و الفاظ و اصوات، به کار میرود.تو گویی هرمنوتیک جریان و مکانیزم فهمیدن را میآموزد، بنابراین تعجب نخواهید کرد که در مورد تفسیر یک تصویر نقاشی، و یا یک مجسمه نیز به کار میرود.
ولی آنچه که برای ما در این بحث مطرح است همان دایرهی محدود، به نام تفسیر متون وبالاخص متون دینی است هر چند ملاک در همه جا یکسان است.
هرمنوتیک روش شناسی
مؤلفی که متنی را از خود به یادگار میگذارد، حامل پیامی استبه نسل حاضر و آینده، طبعا هدف مفسر نیز کشف واقعیت این پیام است و هرگز نمیتوان تفسیر را از کشف پیام جدا کرد.
در این قسمت متون علمی و یا متون دینی با دیگر متون تاریخی و اجتماعی فرقی ندارند و در همه، سعی و کوشش میشود پیام مؤلف به دست آید.
بالاخص کتاب های آسمانی که پیام آن سعادت آفرینی برای انسانهاست، در تفسیر آن سعی بر این است که مقصود واقعی از متن به دست آید؛ زیرا انحراف از آن واقعیت، جز غلتیدن در وادی ضلالت چیزی نیست . چنان که میفرماید:
«انهذا القرآن یهدی للتی هی اقوم...» (اسراء/9) .
«قطعا این قرآن انسان ها را به آیین استوار راهنمایی میکند».
کتاب آسمانی ما مؤمنان را به اندیشیدن در آیات قرآنی دعوت میکند تا از این طریق به مفاهیم عالی قرآن راه یابند و آنها را از نظر اندیشه و رفتار به کار ببندند.
«افلا یتدبرون القرآن...» (نساء/82) .
«آیا در آیات قرآن نمیاندیشید» .
و در آیهی دیگر میفرماید:
«کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب» (ص/29) .
«کتابی است که آن را فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشید، و صاحبان خرد متذکر گردند» .
این آیات و نظایر آنها که در کتاب های آسمانی به فراوانی وجود دارند همگی ما را به یک حقیقت دعوت میکنند و آن این که این کتاب برای آن فرو فرستاده شده که افراد با ایمان با تدبر و اندیشه به مقاصد کتاب که مقاصد فرستندهی آن نیز در آن نهفته است پی ببرند، و آنها را به کار گیرند. بنابراین، تلاش مفسر باید در مسیر کشف مقاصد مؤلف باشد و در غیر این صورت هدایت تحقق نپذیرفته و تدبر به ثمر نمیرسد.
از آنجا که تفسیر متن نزد عالمان اسلامی جنبهی روشی داشته است نه فلسفی، مفسران بزرگی برای مفسر شروطی قایل شدهاند تا بتوانند در پرتو فراهم ساختن این شروط، مقاصد الهی را به دست آورند، و همه آنها حاکی از آن است که مفسران اسلامی به تفسیر به دیدهی «روشی» مینگریستهاند. ما به عنوان نمونه برخی از مفسران را که شرایط تفسیر صحیح را به صورت روشن مطرح کردهاند، ذکر میکنیم.
الف) حسین بن محمد بن المفضل ابو القاسم معروف به راغب اصفهانی (م502ه) در کتاب گرانسنگ خود به نام مقدمه «جامع التفاسیر» شرحی دربارهی شرایط تفسیر و مفسر آورده که اجمال آن را از نظر شما میگذرانیم.
او میگوید: تفسیر کتاب الهی جز در سایهی یک رشته علوم لفظی و عقلی و موهبت الهی امکان پذیر نیست، او این علوم را چنین بر میشمرد:
1. شناخت الفاظ که متکفل آن علم لغت است.
2. مناسبت برخی از الفاظ با برخی دیگر که بیانگر آن، علم اشتقاق است.
3. شناسایی عوارض الفاظ یعنی صیغه سازی و اعراب آخر کلمه که بیانگر آن علم صرف و نحو است.
4. شناسایی قرائات مختلف.
5. شان نزول آیات بالاخص آنچه که مربوط به سرگذشت پیشینیان است و از آن به نام «علم آثار و اخبار» نام میبرند.
6. آنچه که از رسول خدا دربارهی مجملات و مبهمات قرآن نقل گشته است. مانند گفتار رسول خدا درباره نماز و زکات که شرح آنها در سنت پیامبر است.
7. شناسایی ناسخ و منسوخ، عام و خاص، و مسایل اجماعی و اختلافی که از آنها در علم اصول بحث میشود.
8. شناسایی احکام دین و آداب آن و سیاستهای اسلامی که «علم فقه» از آنها بحث میکند.
9. شناسایی ادله و براهین عقلی که از آنها در علم کلام گفتگو میشود.
10. علم موهبتی که خدا آن را در اختیار کسی قرار میدهد که بداند و عمل کند، سپس از امیرمؤمنان علی علیه السلام نقل میکند که حکمت روزی به سخن درآمد و چنین گفت: «من ارادنی فلیعمل باحسن ما علم» : «هر کس خواهان حکمت استبه آنچه که میداند به نحو احسن عمل کند» .
سپس میگوید: این موهبت الهی در سایه انجام کارهای صالح رخ میدهد و لذا قرآن میفرماید:
«والذین اهتدوا زادهم هدی...» (محمد/17) .
«کسانی که هدایتیافتهاند و به آنچه که میدانند عمل کردهاند بر هدایت شان میافزاییم» .
آنگاه راغب میافزاید: آگاهی از این علوم به اضافه موهبت الهی سبب میشود که مفسر از هر نوع تفسیر به رای (تفسیر به صورت پیشداوری) بیرون آید.
تفسیر به رای از آن گروهی است که این ابزار و ادوات (امور دهگانه) نزد او فراهم نباشد، این گروه طبعا راه تخمین و گمان پیش میگیرد و یک چنین فرد، خطاکار است هرچند به واقع برسد؛ زیرا قرآن مجید گروهی را تصدیق میکند که به حقیقت در عین آگاهی گواهی دهند چنان که میفرماید:
«...الامن شهد بالحق وهم یعلمون» (زخرف/86) .
«کسانی که به حقیقت در عین آگاهی از آن، گواهی میدهند» (8) و (9)
هدف از ترجمه گفتار راغب اصفهانی ارایهی این حقیقت است که در طول تاریخ تفسیر، مفسران بر این عقیده بودند که از راههای خطا ناپذیر یا کم خطاپذیر به تفسیر قرآن میپردازند و مقاصد الهی را به دست میآورند.
ب) بدرالدین محمد بن عبد الله زرکشی (745 794) در کتاب گرانسنگ خود «البرهان فی علوم القرآن» بحثی گسترده در این مورد دارد.. (10)
ج) جلال الدین سیوطی (848 911) مؤلف کتاب «الاتقان فی علوم القرآن» روش صحیح تفسیر قرآن را به صورت گسترده مطرح کرده و از گفتارهای راغب اصفهانی و زرکشی بهره گرفته است. (11)
د) خوشه چین علوم دانشمندان اسلامی نگارنده این سطور فصلی درباره آداب این تفسیر و شیوه صحیح در کتاب «منشور جاوید» (12) گشوده که نقل آنها مایهی اطالهی سخن است.
این نه تنها قرآن است که مفسران عالی مقام، دربارهی روش صحیح آن سخن گفتهاند، بلکه تفسیر حدیث پیامبر و دیگر معصومان از این اصل جدا نیست، تفسیر حدیثبر دو پایه استوار است:
الف) صدور حدیث از معصوم با سند صحیح نقل شده باشد.
ب) متن آن با توجه، به کار بردن دستور زبان و دیگر شرایط که در علم الحدیث گفتهاند، تفسیر شود.
از علومی که با طلوع اسلام پیریزی شد، علاوه بر گردآوری حدیث معصوم، نگارش کتاب های تفسیری در باره حدیثشد، اگر صحیح بخاری و صحیح مسلم از شروحی برخوردار میباشند، کتب اربعه امامیه ما نیز از شروح زیادی برخوردار است.
مرحوم مجلسی (1038 1110) کافی کلینی را در 25 جلد به نام «مرآة العقول» تفسیر کرده است، همچنان که «تهذیب» شیخ طوسی را در ده جلد به نام «ملاذ الاخیار» تفسیر نموده است.
ذکر این شواهد برای این است که در شرق اسلامی در میان مسلمین، مفسران کتب آسمانی قبل از طرح «هرمنوتیک جدید» انگیزهای جز کشف واقعیات و اهداف مؤلف نداشتهاند.
تفسیر به رای یا پیشداوری
از آنجا که هدف از تفسیر متن جز واقعگرایی چیزی نبوده، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم امتخود را از تفسیر به رای برحذر داشته و از آن سخت جلوگیری کرده است، و آنان را که با پیشداوری به تفسیر قرآن میپردازند به عذاب الهی نوید داده است، و غالبا مفسران این حدیث را در کتاب های خود نقل میکنند؛ پیامبر فرمود:
«من فسر القرآن برایه فاصاب فقد اخطا» (13) : «هر کس قرآن را به رای خود تفسیر کند هر چند به واقع برسد، راه خطا پیموده است.
قرآن و تفسیر به باطن
مفسران اسلامی چنان که یادآور شدیم برای تفسیر قرآن ضوابطی معین کرده تا مفسر از آنها پا فراتر ننهد. یکی از آن ضوابط این است :
مفاهیمی که آیات قرآن بر آن دلالت ندارند بر آیه تحمیل نشود، تحمیل چنین معنی که برای آن در خود آیه و آیات دیگر شاهدی نیست، تفسیر به باطن است که از نظر قواعد تفسیر کاملا ممنوع میباشد و گشودن این باب به روی مفسر یک نوع بازی با وحی الهی است.
این سخن به آن معنا نیست که در آیات قرآن دقت و تدبر نکنیم و بر حقایق نهفتهی بر آن دست نیابیم بلکه امعان و تدبر یکی از وظایف مفسر است ولی باید بر آنچه که آیه را با آن تفسیر میکند نوعی شاهد و گواه در آیه و یا آیات دیگر داشته باشد ولی هرگاه به تفسیر آیهای بدون ارایهی هیچ نوع شاهدی پرداخت و در نتیجه اندیشههای خود را بر قرآن تحمیل کرد نوعی تفسیر به رای انجام داده که مظهر کامل آن تفسیر گروه «باطنیه» است. آنها معتقدند که قرآن ظاهری دارد و باطنی و نسبتباطن آن به ظاهر آن، نسبت مغز به پوست است، و هرگاه ما به باطن قرآن راه یابیم دیگر نیازی به عبادت و پرستش نخواهیم داشت. و آیه «واعبدربک حتی یاتیک الیقین» (حجر/99) : «خدای خود را بپرست تا لحظهی یقین» را شاهد گفتار خود میدانند، برای روشن شدن بیپایگی این نوع تفسیر، نمونههایی یادآور میشویم:
الف) «صلاة» در آیه مبارکه «...ان الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر...» (عنکبوت/45) رسول خداست که مردم را با ارشادات خود از بدیها باز میدارد.
ب) «زکات» در آیات قرآنی، تزکیه نفس از طریق شناسایی معارف دینی است.
ج) «جنت» در آیات قرآنی، موقعی است که انسان به یقین برسد و انسان خود را از مشقت تکالیف برهاند. (14)
گشودن چنین بابی در تفسیر قرآن، جز مایهی به هم ریختن کتاب آسمانی و نوعی بازیگری با وحی چیز دیگری نیست در این صورت است هر کس تحت عنوان «قرائت جدید از دین» آیه را به نوعی تفسیر میکند.
در اینجا سؤالی ممکن است مطرح شود و آن این که پیامبر در یکی از خطبههای خود از ظاهر و باطن قرآن گزارش داده و او را چنین ستوده است:
«و له ظهر وبطن، فظاهره حکم وباطنه علم، ظاهره انیق وباطنه عمیق»(15)
قرآن دارای ظاهر و باطنی است، ظاهر آن حکم و فرمان، درون آن علم و دانش است، ظاهر آن زیباست و باطن آن عمیق و ژرف است.
بنابراین چگونه مفسر میتواند به باطن قرآن برسد، اگر تفسیر به باطن ممنوع است چرا رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم برای قرآن ظاهری و باطنی را معرفی میکند؟
پاسخ این سؤال روشن است، مقصود از باطن، معانی تو در توی به اصطلاح «سلسله دار» آیه است که میتوان از معنی نخستبه معنی دوم که عمیقتر و ژرفتر است پی برد ولی در عین حال همه این معانی تو در تو که به صورت لازم و ملزوم به هم پیوستهاند و همگی در ظاهر آیه ریشه دارند و لفظی و یا جملهای از آیه بر آن گواهی میدهد، مسلما این نوع تفسیر به باطن، ممنوع نبوده بلکه مجاز و به یک معنا گواه بر عظمت قرآن میباشد.
ما برای روشن شدن این حقیقت مثالی میآوریم که قرآن براهین ابراهیم را در مورد ابطال ربوبیتستاره و ماه و آفتاب پرستان میفرماید:
«فلما جن علیه اللیل رای کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لا احب الافلین» (انعام/76) .
«آنگاه که (تاریکی) شب او را پوشانید ستاره را دید گفت: این پروردگار من است ولی آنگاه که ستاره به افول گرایید و از دیدگاه غایب گشت، گفت : مردم من غروب کنندگان را دوست نمیدارم» .
او عین این برهان را دربارهی ماه و ستاره، آنگاه که غایب شدند تکرار کرد. همین دلیل ابراهیم را میتوان به صورت معانی تو در تو تفسیر کرد که دومی از اولی و سومی از دومی عمق بیشتری دارد، و این معانی در سایهی تدبر در مفاد آیات به دست میآید. اینک به این معانی اشاره میکنیم:
1. رب انسان از آن نظر که سرنوشت وی در دست او و پیوسته از او فیض میگیرد باید حاضر و ناظر باشد و رب غایب و آفل که از مربوب خود بی اطلاع است چگونه میتواند از نیازهای او آگاه باشد و از او رفع نیاز کند «فلما افل قال لا احب الافلین» .
2. رب، آن موجود قاهر و والایی است که فرمانروای انسان و جهان میباشد و مقهوریت و تسخیر به ساحت او راه ندارد در حالی که ستاره و ماه و خورشید با آن حرکت مستمر پیوسته مقهور قدرت بالا بوده که آنها را به زنجیر تسخیر کشیده و پیوسته فرمانبر مقام بالاتری هستند؛ پس لازم استبه آن نقطهی بالاتر متوجه شویم «فلما افل قال لا احب الافلین» .
3. حرکت این اجرام آسمانی نمیتواند بی غایتباشد. این حرکتیا از نقص به کمال استیا از کمال به نقص، دومی در حرکت متصور نیست و اولی نیز در شان رب نمیباشد؛ زیرا خود ناقص و ناتوان است و از این حرکت میخواهد کمالی را به دست آورد، پس چگونه میتواند رب انسان و جهان باشد؟
دقت در این معانی سهگانه، روشن میکند که این معانی در عین این که باطن آیه به شمار میروند ولی باطن به آن معنا نیست که در ظاهر ریشهای نداشته باشد و یا معنی ظاهری آیه را نفی کند در حالی که باطن آیه در مکتب باطنی گری مفاد آیه را نفی میکند و آن را کنار میگذارد.
یکی از عرفای معروف مدعی است که آیه «الم تر الی ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا...» (فرقان/45) صریح در وجود منبسط است، وجودی که بر هیکل ماهیات پوشانیده شده و آنها را وارد صحنه پیش نموده است، مسلما تفسیر این آیه به وجود منبسط یک نوع تفسیر به رای ممنوع است که هیچ پایگاهی در ظاهر آیه ندارد.
بررسی خود آیه و آیات ما قبل و ما بعد آن، کوچکترین جای شکی برای ظاهر آیه نمیگذارد تا ما آن را به چنین مضمونی تفسیر کنیم.
بر تفاسیر بسیاری از عرفا نمیتوان صحه نهاد؛ آنان میگویند: مراد از جبرئیل عقل فعال، و از میکائیل روح فلک ششم، و اسرافیل روح فلک چهارم و عزرائیل روح فلک هفتم میباشد.
این که قرآن میفرماید: «مرج البحرین یلتقیان. بینهما برزخ لا یبغیان» : «دو دریا را به گونهای روان کرد که با هم برخورد کنند میان آن دو حد و فاصل است که به هم تجاوز نمیکنند» .
مقصود از دو دریا، دریای هیولای جسمانی است که در حقیقتشور و تلخ است، و دریای روح مجرد است و آن دریای شیرین و گواراست که در وجود انسانی به هم میرسند و میان هیولای جسمانی و روح مجرد، برزخی استبه نام «نفس حیوانی» که به صفا و لطافت روح مجرد را دارد و نه کثرت اجساد هیولانی را. (16)
این نوع تفسیر، مصداق بارز تفسیر به رای است که هیچگونه ارزش علمی ندارد.
این گروه قبلا به هر علتی دارای نظریاتی میباشند و به دنبال شاهد و گواه بر صحت آنها میروند. غالبا این نوع تفسیرهای باطنی در کتاب های فرقه اسماعیلیه فراوان است و ما برخی از آنها را در جلد هفتم «بحوث فی الملل والنحل» آوردهایم.
کتاب مرآة الانوار و مشکوة الاسرار که آن را به نادرستبه عبداللطیف کازرونی نسبت میدهند نگارش ابوالحسن بن محمد نباتی فتونی (م1139) تفسیری استبر قرآن در سه مقدمه و یک خاتمه که مقدمه نخست آن مشتمل بر سه مقاله، و دوم بر دو مقاله، در مقدمه نخست کوشش کرده از تاویل و باطن قرآن سخن بگوید و میرساند که تمام ظواهر آیات قرآن باطنی دارد که تاویل قرآن است، وباطن آن اشاره به ولایت پیشوایان و یا مخالفان آنها است و در مقدمه سوم نمونههایی را ارائه نموده است. (17)
این نوع تفسیر به باطن دست دشمنان را باز میگذارد که آنان نیز، آیات قرآن را به گونهی دیگر تفسیر کنند.
شایسته یک مفسر اسلامی این است که از این تاویلات که ریشه در ظاهر قرآن ندارد، بپرهیزد، مگر این که دلیل قطعی از راسخان در علم قرآن در اختیار داشته باشد و باید به همان مقدار که دلیل قطعی بر آن است اکتفا نماید، و آن را یک تفسیر مربوط به خاصان که این نوع تفسیر را، درک میکنند، تلقی کند، نه یک تفسیر عمومی.
تاویل در قرآن
تاویل دو نوع کاربرد دارد:
الف) تاویل در مقابل تنزیل.
ب) تاویل در مورد متشابه.
تاویل در لغت عرب به معنی مآل شیء و سرانجام اوست، گاهی تاویل در مقابل تنزیل به کار میرود و گاهی در مورد متشابه استعمال میشود، بنابراین باید در دو مورد سخن بگوییم. هر یک از دو «تاویل» برای خود معنی خاصی دارد.
تاویل در مقابل تنزیل
مفاهیم کلی که در قرآن وارد شده بر دو نوعند، گاهی مصادیق روشن و گاهی مصادیق مخفی و پنهان دارند. تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفی و بالاخص مصادیقی که در طول زمان پدید میآیند و در زمان نزول وجود نداشتهاند، «تاویل» آن است.
و به دیگر سخن: تطبیق مفهوم کلی آیه بر مصادیق موجود در زمان نزول آن، «تنزیل» و تطبیق آن بر مصادیقی که به مرور زمان پدید میآیند «تاویل» آن میباشد.
استفاده از مباحث اجتماعی قرآن و بهرهبرداری مستمر از آن بر این اساس استوار است و هرگز صحیح نیست که در بهرهگیری از قرآن بر مصادیق موجود در عصر نزول آیه و یا بر مصادیق واضح اکتفا ورزید.
امام صادق علیه السلام در حدیثی قرآن را چنین توصیف میکند:
«ظهره تنزیله، وبطنه تاویله، منه ما مضی، و منه ما لم یجیء بعد، یجری کما تجری الشمس والقمر» . (18) برون قرآن «تنزیل» آن و درون آن «تاویل» آن میباشد قسمتی از تاویل قرآن گذشته و برخی دیگر هنوز نیامده است. قرآن مانند خورشید و ماه در حال جریان میباشد (همان طور که خورشید و ماه در انحصار منطقهای نیست) همچنین قرآن نیز در انحصار افراد خاصی نمیباشد.
در این حدیث «تاویل» در مقابل «تنزیل» وارد شده و تاویل به معنی تطبیق مفاهیم کلی بر افرادی گرفته شده که بخشی از آنها در گذشته بوده و بخشی دیگر در آینده تحقق میپذیرند.
امام صادق علیه السلام در حدیثی میفرماید:
«اذا نزلت آیة علی رجل ثم مات ذلک الرجل ماتت الایة من الکتاب و لکنه حی یجری فی من یاتی کما یجری فی من مضی» . (19) «اگر آیهای دربارهی کسی نازل گردید آنگاه آن شخص بمیرد (مفاد آیه به صورت قانون کلی باقی میماند) و اگر با از بین رفتن آن شخص آیه نیز از بین برود قرآن نیز به تدریج از بین میرود بلکه قرآن زنده است درباره آینده همان را حکم میکند که درباره گذشته آن را حکم میکرد» .
تنها این دو حدیث نیست که قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبیه شده باشد بلکه در این مورد احادیثی وارد شده که همگی حاکی از آن است که قرآن پیوسته زنده و در هر زمان تر و تازه است و ابدا مندرس وکهنه نمیگردد.(20)
حیات و تحرک قرآن در سایه همین تاویل در مقابل تنزیل است و هرگز نباید مفاهیم کلی قرآن را در انحصار گروهی دانست؛ بلکه باید آن را بر آیندگان به نحوی تطبیق کرد که بر گذشتگان تطبیق میگشت.
قرآن مجید در سوره «رعد» آیه هفتم چنین میفرماید:
«انما انت منذر ولکل قوم هاد...» : تو ای پیامبر بیم دهندهای و برای هر گروهی هدایت کنندهای است.
خود پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم طبق روایات متواتر جمله «ولکل قوم هاد» را بر امیرمؤمنان تطبیق کرد و فرمود:
«انا المنذر وعلی الهادی الی امری» (21) : من بیم دهنده و علی هدایت کننده به دستورهای من است.
به طور مسلم پس از امیرمؤمنان، آیه مصادیقی نیز دارد که به مرور زمان بر آن منطبق میباشد. بخشی از تحرک و روشنگری قرآن در این است که به مرور زمان بر مصادیق آن تطبیق گردد از این جهت امام باقر علیه السلام فرمود:
«رسول الله المنذر، وعلی الهادی، وکل امام هاد للقرن الذی هو فیه» : «پیامبر خدا بیم دهنده و علی هدایت کننده و هر امام، هادی مردم آن عصری است که در آن زندگی میکنند» . (22)
یادآور شدیم که مقصود از تاویل در مقابل «تنزیل» آن رشته از مصادیق آیه و یا آیات است که هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذیرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفی بود و نیاز به تذکر داشت اکنون برای هر دو مورد، مثالی را یادآور میشویم:
1. در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پیمان شکن «طلحه» و «زبیر» که بیعتخود را با امام شکستند، قرار گرفت پیش از آغاز جنگ، امام به مردم بصره چنین خطاب کرد:
مردم بصره آیا از من در داوری ستم دیدهاید؟ آیا در تقسیم مال مرتکب ظلم شدهام؟ آیا مالی را بر خود و اهل بیتخود اختصاص دادهام و شما را از آن محروم ساختهام؟ آیا حدود الهی را در حق شما اجرا کردهام و درباره دیگران تعطیل کردهام تا به خاطر این امور و یا یکی از آنها پیمان خود را با من میشکنید؟
آنان در پاسخ گفتند: نه، هیچکدام از این کارها انجام نگرفته است
در این موقع که امام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظیم صفوف سربازان خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد:
«وان نکثوا ایمانهم من بعد عهدهم وطعنوا فی دینکم فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمانلهم لعلهم ینتهون»(توبه/12) : «اگر آنان سوگندهای خود را شکستند و به آیین شما طعنه زدند با سران کفر نبرد کنید برای آنان پیمانی نیستشاید آنان باز داشته شوند».
آنگاه امام افزود:
به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را برای نبوت برگزید آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمان نشکنان نبرد نشده است.(23)
تطبیق این آیه بر این گروه تاویل آن و بیان مصداقی است که در روز نزول آیه وجود نداشته است.
2. در روز «صفین» سپاه علی علیه السلام که در میان آنان «عمار یاسر» نیز بود، در برابر سپاه معاویه قرار گرفت. سپاه اسلام با حزب اموی که در راس آنان ابوسفیان و بعد معاویه قرار داشت دو بار نبرد کرده است:
الف) در زمان رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم آنگاه که ابوسفیان نبردهای «بدر» و «احزاب» را رهبری میکرد.
ب) در زمان علی بن ابی طالب علیه السلام که فرزند ابوسفیان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموی را به صورت یک حزب زیرزمینی هدایت میکرد.
عمار در این جنگ به سپاه معاویه حمله کرد و رجزی خواند که نخستین بیت آن این است:
نحن ضربناکم علی تنزیله فالیوم نضربکم علی تاویله(24) «در گذشته با شما بر اساس تنزیل قرآن نبرد میکردیم و امروز با شما بر اساس تاویل آن نبرد میکنیم» .
در این شعر «تاویل» در مقابل «تنزیل» قرار گرفته است و تطبیق آیه «جاهد الکفار» بر حزب اموی که در زمان پیامبر آشکارا کافر بودند، تنزیل قرآن، و تطبیق آن بر آن حزب در زمان علی علیه السلام که در باطن کافر بودند و تظاهر به اسلام میکردند «تاویل» قرآن معرفی شده است.
این بیان میرساند که تاویل در مقابل تنزیل جز تطبیق آیه بر مصادیق مخفی و یا مصادیقی که پس از نزول آیه تحقق میپذیرند، چیز دیگری نیست.
پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم به خود امیرمؤمنان خطاب میکند و میفرماید:
«فتقاتل علی تاویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله ثم تقتل شهیدا تخضب لحیتک من دم راسک» . «تو بر تاویل قرآن (با ناکثین، قاسطین، مارقین) نبرد میکنی، همچنان که در کنار من با تنزیل آن نبرد کردی، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب میگردد».
ملاحظه این روایات این مطلب را به ثبوت میرساند که «تاویل» در برابر «تنزیل» همان تطبیق مفاهیم و احکام کلی بر مصادیق مخفی و پنهان، و یا مصادیق موجود در روز نزول قرآن است. و اگر آن را «تاویل در مقابل تفسیر» بنامیم، بر خلاف ظهور این روایات، نامگذاری کردهایم، بلکه این نوع تاویل، تاویل در مقابل «تنزیل» است.
تاویل در مورد متشابه
از مواردی که «تاویل» در آنجا به کار میرود مورد متشابه است و برای تحلیل تاویل متشابه در این مورد ناچاریم به تفسیر متشابه در مقابل محکم بپردازیم.
قرآن مجید آیات را به دو قسم تقسیم میکند و میفرماید:
«هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات و اخر متشابهات...» (آل عمران/7) .
«اوست که کتاب را بر تو نازل کرد، بخشی از آن محکم و استوار، و قسمتی از آن متشابه است».
اکنون باید دید مقصود از این تقسیم چیست؟
دلالت آیات قرآن بر مقاصد خود یکنواخت نیست گاهی دلالت آنها بر معانی خود روشن بوده و شک و تردید برنمیدارد و در نخستین برخورد مفهوم روشن آن وارد ذهن میشود، مثلا: مانند نصایح حضرت لقمان به فرزند خود، یا سفارشهای حکیمانه قرآن در سوره اسراء که ضمن آیههای 22 تا 39 وارد شده است.
لقمان در ضمن نصایح خود به فرزندش چنین میگوید:
«...لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم». (لقمان/13)
«به خدا شریک قرار مده، شرک بر خدا ستم بزرگی است».
یا میفرماید : «...اقم الصلاة و امر بالمعروف و انه عن المنکر واصبر علی ما اصابک...». (لقمان/17)
«فرزندم نماز بپادار به نیکیها فرمان ده و از بدیها باز دار، و در برابر مصایب بردبار باش».
و همچنین است آیات سورهی نحل که به عنوان نمونه یکی را یادآور میشویم:
«و قضی ربک الا تعبدوا الا ایاهوبالوالدین احسانا...».(اسراء/23)
«پروردگار تو فرمان داده است که جز اورا نپرستید و به پدر و مادر نیکی کنید» .
همه این آیات، آیات محکم قرآنند که ریشه و ام الکتاب به حساب میآید.
استوا بر عرش نمونه از متشابهات
در این میان، یک رشته آیاتی است که دلالت آنها بر مقصود به روشنی این آیات نیست و در برخورد نخست احتمالات متعددی بر ذهن انسان نقش میبندند، و معنی واقعی در محاق ابهام و تشابه قرار میگیرد، و چون مقصود واقعی به غیر واقعی تشابه پیدا میکند، این آیات را متشابه میخوانند. در اینجا وظیفه افراد واقعگرا این است که ابهام این آیات را از طریق مراجعه به آیات محکم برطرف کنند و تشابه و تردید را از چهرهی آیه بردارند تا آیه متشابه در پرتو آیات محکم، در عداد محکمات درآیند و این کار از نظر قرآن کار راسخان در علم و آگاهان از حقایق آیات میباشد، البته گروه منحرف وپیشداور که هدفی جز فتنهانگیزی ندارند بدون مراجعه به آیات محکم همان ظاهر متزلزل را میگیرند وفتنهگری راه میاندازند، در حالی که راسخان در علم به ظاهر متزلزل و لرزان ارزشی قایل نشده و از طریق امعان در مفاد آیه و قراین همراه، بالاخص آیات دیگر به واقع رسیده و به دلالت آن استحکام میبخشد، اینک نمونهای یادآور میشویم.
قرآن در سوره طه خدا را چنین توصیف میکند: «الرحمن علی العرش استوی له ما فی السموات و ما فی الارض و ما بینهما و ما تحت الثری».(طه/65)
خدای رحمان بر عرش استیلا یافته است، آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین و آنچه میان ایندو و آنچه زیر خاک است از آن اوست».
در لغت عرب «استوی» به معنای قرار گرفتن به کار میرود چنان که میفرماید:
«والذی خلق الازواج کلها وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستوا و علی ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...».(زخرف/1312)
«خدای، کسی است که جنتها را آفریده، و برای شما از کشتیها و دامها وسیلهای که سوار شوید قرار داد تا بر پشت آنها قرار گیرید. آنگاه که بر پشت آنها قرار گرفتهاید نعمت پروردگار خود را یاد کنید».
افراد پیش داور که تمایلات تجسیم و تشبیه در آنها هست آیه سورهی طه را که از استوای خدا بر عرش گزارش میدهد به قرار گرفتن خدا بر تخت و عرش خویش تفسیر میکنند، و در حقیقتبرای خدا سریری مانند سریر ملوک اندیشیده که روی آن قرار میگیرد.
در حالی که یک چنین ظهور، ظهور بدوی و ابتدایی آیه است و در امثال این آیات باید قراینی را که پیرامون آیه و آیات دیگر وجود دارد در نظر گرفت آنگاه مفاد آیه را به دست آورد.
اینک ما به عنوان نمونه به تاویل این آیه به باز گردانیدن ظاهر آن به معنی واقعی آن میپردازیم.
نخستباید توجه نمود که در آیات قرآن تعارض وجود ندارد و قرآن صریحا خدا را چنین معرفی میکند:
«لیس کمثله شیء» (شوری/7) برای آن نظیر و مانندی نیست.
در آیه دیگر میفرماید:
«لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار...»(انعام/103) : «چشمها او را نمیبیند ولی او چشمها را میبیند».
در آیه سوم میفرماید:
«...یعلم ما یلج فی الارض و ما یخرج منها وما ینزل من السماء وما یعرج فیها و هو معکم اینما کنتم...».(حدید/4)
«میداند آنچه که در زمین فرو میرود و یا آنچه که از زمین بیرون میآید، (میداند) آنچه که از آسمان فرود میآید و آنچه که به آسمان بالا میرود او با شما است هر کجا باشید».
این آیات که هر نوع نظیر و مثل را برای خدا نفی کرده و او را برتر از آن میداند که دیدگان ما او را درک کند، و اعتقاد به وجود چنین خدایی سبب میشود که در معنی آیه سوره طه دقتبیشتری نموده تا به مآل آن برسیم.
اینک با دقت در سه مورد میتوان به معنی واقعی آیه پی برد:
1. استوا در قرآن و لغت .
2. معنی عرش در لغت و عرف.
3. قراین پیرامون این جمله در آیات هفتگانه.
با تحلیل این امور سهگانه خواهید دید که این آیه پیوندی با جلوس خدا بر سریر ندارد.
اینک هر سه را به صورت فشرده توضیح میدهیم:
1. استوا در قرآن و لغت
قرآن آنگاه که از نشستن سخن میگوید، کلمه «قعود» به کار میبرد چنان که میفرماید:
«الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم...»(آل عمران/191)
«آنان که خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهای خویش یاد میکنند» .
باز میفرماید:
«فاذا قضیتم الصلاة فاذکروا الله قیاما و قعودا و علی جنوبکم...».(نساء/103)
«آنگاه که از نماز فارغ شدید خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهای خویش یاد کنید».
در حالی که لفظ «استوا» را در مورد تسخیر و تسلط به کار میگیرد و حتی در موردی که تسخیر و تسلط با جلوس و قعود همراه باشد به کارگیری این لفظ به خاطر وجود تسلطی که در جالس پدید میآید به خاطر صرف نشستن اوست. مثلا: آنجا که قرآن درباره گیاهی که از ضعف به قوت پا مینهد و سرانجام بر اثر استحکام و قوت به پای خود میایستد کلمه «استوا» به کار میبرد چنان که میفرماید:
«...کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع...» (فتح/29)
«مانند زراعت که جوانه زند آن را کمک کند قوی و نیرومند گردد و بر ساقهها و پاهای خود میایستد».
همگی میدانیم که گیاه قیام و قعودی ندارد بلکه مقصود تسلط آن بر خویش است در مقابل حوادث و بادهای شدید که از جا کنده نمیشود.
همچنین در موردی که انسان بر کشتی یا روی چهارپایان قرار میگیرد کلمه «استوا» به کار میبرد و میفرماید:
«...وجعل لکم من الفلک و الانعام ما ترکبون لتستووا علی ظهوره ثم تذکروا نعمة ربکم اذا استویتم علیه...»(زخرف/1312)
«وبرای شما از کشتی و چهارپایان مرکبهایی قرار دادیم تا بر پشت آنها قرار گیرید آنگاه که بر آنها قرار گرفتید نعمتخدا را یاد کنید» .
درست است که در این آیه از قرارگیری انسان بر این مراکب مضطرب و سرکش از لفظ «استوا» بهره گرفته ولی مقصود جلوس و قعود نیستبلکه سلطه و استیلایی است که راکب در این حالتبر مرکب دارد و زمام آن را در اختیار میگیرد و به هر طرف بخواهد او را سوق میدهد به گواه این که در ذیل آیه دستور میدهد که چنین بگوییم:
«و تقولوا سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین».
«بگویید پیراسته خدایی است که ما را بر این مرکبها مسلط ساخت» .
در آیه دیگر به نوح دستور میدهد که آنگاه که او و مؤمنان بر کشتی قرار گرفتند خدا را از این نظر که از ظالمان نجات شان بخشید سپاسگزار باشند.چنانچه میفرماید:
«فاذا استویت انت ومن معک علی الفلک فقل الحمد لله الذی نجانا من القوم الظالمین» (مؤمنون/28)
«آنگاه که تو و کسانی که همراه با تو هستند بر کشتی قرار گرفتید بگو: حمد خدا را که ما را از ستمگران نجات داد» .
مقصود از «استویت» در این آیه جلوس و قعود نیست و گرنه میفرمود: «فاذا جلست» یا «قعدت» . همچنان که مراد سوار شدن نیست و گرنه میفرمود: «ولو رکبت» چنان که نوح به فرزند خود آنگاه که دعوت بر سوار شدن بر کشتی کرد کلمه «رکوب» به کار برد و گفت: «یا بنی ارکب معنا» بلکه مقصود از آن سلطه نوح و ساکنانش بر کشتی که زمام کشتی را در اختیار میگیرند و در مقابل امواج او را هدایت میکنند چنان که میفرماید:
«وهی تجری بهم فی موج کالجبال...» (هود/42)
«کشتی آنان را از میان امواج کوه پیکر عبور میداد» .
و از آنجا که آنان بر چنین مرکب رهوار و قاره پیما سلطه و استیلای داشتهاند خدا دستور میدهد که او را ستایش کنید : «قل الحمد لله».
این آیات و دیگر آیات حاکی است که تفسیر «استوا» بر جلوس و قعود و یا استقرار مادی صحیح نیستبلکه استیلا و سلطهای است که با شخص مستولی همراه میباشد واستیلای هر چیزی به نسبتخود اوست. اتفاقا در لغت عرب نیز کلمه «استوا» به معنی «استیلا» زیاد به کار میرود.
اخطل دربارهی «بشر» برادر عبدالملک که بر عراق تسلط یافت چنین میگوید:
قد استوی بشر علی العراق
من غیر سیف و دم مهراق
بشر بی آنکه شمشیر و خونی بریزد بر عراق استیلا یافت.
شاعری دیگر میگوید:
فلما علونا و استوینا علیهم
ترکناهم صرعی لنسر و کاسر
هنگامی که بر آنان دستیافتیم، آنان را به خاک افکندیم تا طعمه کرکسها و درندگان شوند.
در این موارد هرگز جلوس و قعودی مطرح نیست، مقصود فتح و پیروزی و سلطه و استیلا میباشد و این خود میرساند که معنی اساسی این کلمه، استیلا است و اگر هم با جلوس و نشستن توام گشت، ناظر به خصوصیتی است که در آن جالس است.
امعان در این قراین ما را به مفاد «استوی» رهنمون گردید و در حقیقت تاویل در این مورد به معنی کاوش در فهم آیه از طریق دقت در معانی و مفردات آن است و لذا باید عین همین کاوش را درباره «عرش» نیز انجام دهیم.
2. معنی عرش در لغت و عرف
عرش در لغت و قرآن به معنی سریر و تختی است که قدرتمندان بر روی آن قرار میگرفتهاند چنان که قرآن درباره تختبلقیس چنین میگوید: «...و اوتیت من کل شیء و لها عرش عظیم» (نمل/23) : «از هر نعمتی برخوردار بوده و برای او تختی بزرگ بود» .
در حقیقت عرش مظهر قدرت و سلطه بوده است، و در زبان فارسی از آن با لفظ «تخت» تعبیر میکنند. شاعر عرب زبان میگوید:
اذا ما بنو مروان ثلث عروشهم
و اودت کما اودت ایاد وحمیر
آنگاه که تخت فرزندان مروان واژگون گردید و نابود شد، همچنان که تختحمیریان با نعمتهایی که داشتند، نابود شد.
در ادبیات فارسی نیز تخت نشانهی قدرت وحکومت است و واژگونی آن، نشانهی نابودی و زوال قدرت میباشد، صادق سرمد دربارهی فراعنه مصر میگوید:
تو تخت دیدی و من بخت واژگون بر تخت
تو عاج دیدی و من مشت استخوان دیدم
مسلما مقصود از تخت در این نوع مکالمات، تخت چوبی و فلزی و مقصود از انهدام، واژگونی و نگونساری ظاهری آن نیست، بلکه جلوس بر تخت، نشانهی عزت و عظمت و نگونساری آن کنایه از زوال دولت و حکومت است.
نکته این که عرش به کنایه از قدرت و سلطه قرار میگیرد، این است که امیران و پادشاهان سابق، برای تدبیر امور مملکتبر روی سریری که بر آن عرش میگفتند، قرار میگرفتند و وزیران و یاران ملک دور او حلقه میزدند و او از همان نقطه فرمان های خود را برای اداره امور کشور صادر میکرد و مملکت از همان جا تحت رهبری قرار میگرفت، از این جهتبه مرور زمان عرش و یا جلوس بر عرش و یا استیلای بر عرش، همگی کنایه از سلطه و قدرت گردید.
در پایان یادآور میشویم در حالی که عرش و سریر و اریکه به یک معنی هستند ولی کلمهی عرش غالبا در مظهر قدرت و سلطه به کار میرود در حالی که این دو لفظ به عنوان تخت عادی که انسان بر روی آن تکیه میکند استعمال میشود. مثلا دربارهی سلیمان آنگاه که درخواست احضار تختبلقیس میکند لفظ عرش به کار میبرد و میگوید:
«...ایکم یاتینی بعرشها قبل ان یاتونی مسلمین»(نمل/38) .
«کدام یک از شما میتوانید تخت او را بیاورید پیش از آن که با حالت تسلیم پیش من آیند» .
ولی آنگاه که از تختبه معنی جایگاه عادی سخن میگوید، کلمهی «سریر» یا «اریکه» به کار میبرد، چنان که میفرماید:
«فی جنات النعیم. علی سرر متقابلین» (صافات/43 و 44) .
«در بهشتهای مملو از نعمت و بر تختهایی روبه روی یکدیگر مینشستند» .
و گاهی میفرماید:
«متکئین فیها علی الارائک...» (انسان/13) .
«در آنجا بر تختها تکیه میکنند» .
تا اینجا با مفردات آیه آگاه شدیم، اکنون با توجه به قراین موجود در آیه به مراد واقعی از آیه میرسیم.
قرآن در موردی که از «استوا» ی خدا بر عرش سخن گفته، پیوسته در قبل و بعد آیه به بیان مظاهر قدرت او پرداخته است.
اینک از میان این آیات هفتگانه به بیان دو آیه میپردازیم:
1. «ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثا والشمس والقمر والنجوم مسخرات بامره الا له الخلق والامر تبارک الله رب العالمین» (اعراف /54) «پروردگار شما آن خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز (مرحله) آفرید. آنگاه بر عرش مستولی شد. شب را با روز میپوشاند و شب با شتاب از پی روز میآید، آفتاب و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شدهاند آفرید. برای اوست آفریدن و فرمان دادن (فرمانروایی) زوال ناپذیر استخدای عالم ها» .
2. «ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه افلا تذکرون» (یونس /3) «پروردگار شما خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز آفرید آنگاه بر عرش مستولی گشت. کار آفرینش را تدبیر میکند و هیچ شفاعت کنندهای (اسباب و علل طبیعی) نیست مگر پس از اذن و اجازهی او. این است پروردگار شما. پس او را بپرستید، آیا پند نمیگیرید؟»
در این دو آیه از مظاهر قدرت و تدبیر عالم خلقت، به تعبیرهای مختلف سخن به میان آمده است که رؤوس آنها را یاد آور میشویم:
1. خدا آسمان ها وزمین را در شش مرحله آفرید.
2. شب، روز را میپوشاند.
3. شب، روز را آرام آرام تعقیب میکند.
4. شمس وقمر ودیگر ستارگان، مسخر فرمان خدا هستند.
5. آفرینش از آن اوست.
6. فرمانروایی از آن اوست.
7. برای جهان آفرینش مدبری جز او نیست.
8. هیچ علت طبیعی (شفیع) در جهان بدون اذن او مؤثر نیست.
9.چنین موجود برتر ودارای چنین مظاهر قدرت، بی نهایتبزرگ وبرتر است «فتبارک الله رب العالمین» .
10. چنین موجود والایی شایستهی پرستش است، نه مخلوقات او «ذلکم الله ربکم» .
با توجه به این امور سه گانه یعنی:
الف) استوا در قرآن و لغت ناظر به استیلا و سلطه است.
ب) عرش و سریر با هم تفاوت دارند وبه مرور زمان عرش به طور کنایه از قدرت و عظمتبه کار میرود.
ج) در آیات هفتگانه که سخن از استوای خدا بر عرش به میان آمده است، پیوسته استوای خدا بر عرش با بیان مظاهر قدرت و عظمت همراه بوده است.
با توجه به اصول سه گانه باید معنی واقعی: «ان الله علی العرش استوی» یا «الرحمن علی العرش استوی» را به دست آورد.
آیا واقعا قرآن در گرماگرم سخن گفتن از مظاهر قدرت، میخواهد از جلوس خدا بر تختسخن بگوید یا مقصود دیگری دارد؟ وآن اینکه آفرینش این جهان گسترده توام با تدبیر، با استیلای خدا بر جهان هستی همراه میباشد. او همچنان بر عرش قدرت وبر سریر عزت قرار دارد وبر جهان آفرینش مستولی است واز عرش قدرت، عالم خلقت را تدبیر میکند نه مزاحمی داردو نه معینی به همین جهتباید او را پرستید.
وبه عبارت دیگر، اگر استوا در همه جا نشانهی سلطه و استیلاست، نه جلوس و قعود و عرش در اصطلاح عرب مظهر قدرت و اعتماد برآن، رمز تدبیر کشور است و قرآن در ضمن بیان مظاهر قدرت، (که او چنین کرد و چنین آفرید) از استوای خدا بر عرش سخن میگوید، باید گفت مقصود از این جمله این است که او بر تخت عزت و عظمتباقی است وبه تدبیر جهان میپردازد و در این مورد، نیاز به یار و یاور ندارد و مزاحمی برای او نیست.
چنین تفسیری برای این جمله آن را با تمام جمله های قبلی وبعدی منسجم میسازد و همهی جمله ها را به یک نقطه سوق میدهد و اگر نام آن را تاویل مینهند، به خاطر آن استکه عرش در این آیات کنایه از قدرت آمده است و معنی لغوی آن که تخت چوبی یا آهنین است، در نظر گرفته نشده و چنین تاویلی تاویل مردود نیست، بلکه تاویل مردود آن است که با ظاهر جملگی آیه مخالفتشود و اتفاقا ظهور جملگی آن همان است که یاد آور شدیم.
با توجه به آن جمله های قبلی وبعدی، اگر جملهی مزبور به جلوس خدا بر تخت تفسیر شود و اینکه او واقعا بر تخت نشست و یا بر روی آن استقرار یافت، در این صورت جمله معنی مبتذلی خواهد یافت که نه قراین موجود در آیات آن را تایید میکند ونه عرف ادب و سخن شناس، زیرا چنان معنایی با ماقبل و مابعد آن تناسبی ندارد.
از این بحث گسترده روشن شد تاویل متشابه به معنی حمل آیه بر خلاف ظاهر نیستبلکه جستجویی است در تعین مراد با تدبر در آیه و سیاق آن.
تاویل به معنی حمل آیه بر خلاف ظاهر آن، تاویل باطلی است که فقط در تفسیر به باطن انجام میگیرد.
مفسر هرگز نمیتواند آیه را بر خلاف ظاهر آن حمل کند، ظواهر قرآن مانند نصوص آن حجت است مگر این که قرینهی روشن بر خلاف ظاهر پیدا کند و در میان عقلا این نوع تفسیر بر خلاف ظاهر رایجباشد مثل این که عام بگوید خاص اراده کند، مطلق بگوید و مراد جدی آن مقید میباشد.
در اینجا شیوهی تفسیر کتاب آسمانی ما روشن گردید و متد لازم برای کشف مقاصد قرآن ارایه شد، و در همگی، محور کشف مقاصد الهی بوده است.
تنها چیزی که در بحث هرمنوتیک کتاب و سنتباقی میماند این است که گروهی معتقدند دلالت ظواهر آیات بر مقاصد کاملا ظنی است نه قطعی در حالی که دلالت نصوص قرآن بر مقاصد را قطعی میدانند.
ولی ما در بحثهای مربوط به اصول فقه دلالت هر دو را قطعی دانستیم تنها با این تفاوت که گویندهی نص نمیتواند از من خلاف آن را اراده کند و اگر چنین چیزی شد متهم به تناقض گویی میشود در حالی که میتواند در ظاهر چنین کاری را انجام دهد، همینطوری که گفتیم عام و مطلق بگوید در حالی که مقصود جدی آن خاص و مقید باشد و بعدها به چنین اراده خود تصریح کند.
این نظریه در میان اصولیین معروف است در حالی که از نظر ما هر دو دلالت قطعی است ولی باید دید رسالت ظاهر چیست تا دلالت آن بر آن رسالتی که بر عهده دارد قطعی استیا ظنی؟
در علم اصول ثابتشده است که انسان دارای دو اراده است:
الف) اراده استعمالی.
ب) اراده جدی.
مقصود از اولی این است که لفظ را در معنی خویش به کار ببرد، ولی ممکن است هدف از این به کارگیری لفظ یکی از امور زیر باشد:
1. جدا خواهان آن است.
2. از ترس طرف و خوف از مخالف این سخن را میگوید (تقیه) .
3. انگیزهی او از این سخن، شوخی و مطایبه است.
رسالتی که بر دوش ظواهر است این است که ما را در جریان اراده استعمالی قرار دهد، و اما مراتب دیگر هرگز بر عهده الفاظ نیست تا ظواهر را به خاطر احتمال جدی یا تقیه یا شوخی ظنی بنامیم، این بخش از احتمالات در نص هم وجود دارد دافع آنها اصول عقلایی استیعنی راه و روشهای عقلا در سخن گفتن و پیوسته انگیزهی سخن گفتن را ارادهی جدی میدانند نه خوف و تقیه و نه مطایبه و شوخی.
بنابر این ظواهر و نص در رسالتی که بر عهده دارند یکنواخت میباشند، آری همانگونه که قبل از این یادآور شدیم، نص را نمیتوان بر خلاف آن حمل کرد حتی گویندهی سخن نیستبگوید مقصود این نیست متناقض شمرده میشود در حالی که در ظواهر اگر مدعی خلاف ظاهر شد از متکلم پذیرفته نمیشود.
شگفت آنجاست که اگر همهی ما با یکدیگر سخن بگوییم، کلام یکدیگر را به روشنی میفهمیم و مکالمه ما حاکی از یک دلالت قطعی است نه ظنی در حالی که ما غالبا از مقاصد خود با ظواهر تعبیر میکنیم.
کسانی که دلالت ظواهر قرآن را نسبتبه مقاصد ظنی میدانند یک نوع کاستی در شان قرآن پدید آورده و آن را از معجزهی قطعی به صورت معجزهی ظنی عرضه میکنند؛ زیرا قوام اعجاز، لفظ و معناست زیبایی لفظ از یک طرف و بلندی معنا از طرف دیگر دستبه یکدیگر میدهند اعجاز پدید میآورند. هرگاه دلالت ظواهر بر مقاصد الهی ظنی باشد طبعا نتیجه تابع اخس مقدمتین خواهد بود، یعنی اعجاز قرآن نیز ظنی بوده نه قطعی.
سخن درباره هرمنوتیک کتاب و سنتبیش از آن است که ما اینجا آوردیم؛ زیرا بحثهای مربوط به عام و خاص، مطلق و مقید، منطوق و مفهوم، ناسخ و منسوخ در علم اصول به طور گسترده مطرح شده است.
پینوشتها:
1. Hermeneatics
2. Wolf
3. Schleiermacher
4. Wilhelm Dilthey
5. کتاب نقد، شمارههای 5، 6/154.
6. M artin Heidegger
7. Gadamer
8. کتاب نقد، شمارههای 5، 6/155.
9. مقدمه تفسیر جامع التفاسیر: 91 96، چاپ کویت، 1405ه.
10. البرهان فی علوم القرآن: 2/146 177.
11. الاتقان فی علوم القرآن: 2/1189 1224.
12. منشور جاوید: 3/276 310، فصل 10.
13. تفسیر ابن کثیر: 1/5 میگوید: این حدیث را ابوداود و ترمذی و نسایی نقل کردهاند.
14. تفسیر ابن کثیر: 1/5.
15. تفسیر طبری: 1/27 28.
16.Schleiermacher
17. مرآة الانوار، ص 4.
18. اصول کافی: 2/599، کتاب فضل القرآن، حدیث 2.
19. تفسیر ابن عربی: 1/150.
20. به کتاب شریف الذریعة مراجعه شود.
21. نور الثقلین: 2/488.
22. در این باره به کتاب «القرآن فی احادیث النبی وآله» ص 160 162 مراجعه شود؛ قسمتی از این احادیث در آنجا گردآوری شده است.
23. در این باره به کتاب «نور الثقلین» :
2/482 485 مراجعه شود.