راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

این وبلاگ حاصل مطالعات قرآنی و حدیثی محققان برجسته است که برای استفاده عموم منتشر می‌شود

۰۳ بهمن۱۲:۲۲

ما جراى سقیفه

پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)انصار اقدام به تشکیل کنفرانس سقیفه نمودند تا پیرامون تعیین جانشینى پیامبر به بحث بنشینند. در رأس انصار «سعد بن عباده» و قبیله او بودند.

اما در اینجا خود به خود سؤالى مطرح است و آن اینکه انگیزه آنانى که در آن زمان نا به هنگام اقدام به ایجاد شوراى سقیفه نمودند چه بود؟

براى پاسخ به این سؤال باید به این موضوع اشارت داشت که انصار در دل از مهاجران بیمناک بودند. به دلیل اینکه آنان در نبردهاى بدر و احد تعداد زیادى از اقوام و اقارب مهاجرین (که در سپاه قریش مکه بودند) به قتل رسانده بودند. آنان از این هراس داشتند که مهاجران حکومت را به دست بگیرند و در پى انتقام، پیوسته آنها را مورد ستم و ظلم قرار دهند.

این هراس آنان را بر آن داشت که اقدام به ایجاد شورایى نمایند تا بتوانند خلیفه را از میان خود برگزینند تا قدرت و شوکتشان حفظ شود و بتوانند از حوادث تلخ احتمالى که امکان داشت به دست مهاجران اتفاق افتد جلوگیرى نمایند. لذا قبیله هاى «اوس» و «خزرج» در «سقیفه بنى ساعده» گرد آمدند و «سعد بن عباده» رئیس قبیله «خزرج» رشته کلام را در دست گرفت و با برشمردن فضائل انصار گفت:

«اى گروه انصار، شما را در دین سابقه و در اسلام فضیلتى است که هیچ یک از قبائل عرب از آن برخوردار نیستند. محمّد بیش از ده سال در میان قومش زیست و آنان را به پرستش خداوند رحمان و ترک عبادت بتان فرا خواند، اما جز اندکى بدو ایمان نیاوردند. آن قدر تعداد گروندگان به او اندک بود که نمى توانستند در مقام مدافعه از رسول خدا برآیند. دین را به سربلندى برآرند و از خویشتن دفاع نمایند. تا اینکه شرف و بزرگوارى و نعمت ارزانیتان گردید و خداوند ایمان به خود و رسولش و دفاع از پیامبر و سربلندى او و دین و ستیزه با معاندین را روزیتان فرمود. پس شما در میان خودتان، سختگیرترین مردمان بر دشمنان او و در میان دیگران با هیبت ترین مردمان نسبت به دشمنان او بودید. و عرب به رغبت خود یا به قدرت شمشیر براى امر خداوندگار پایدارى ورزید تا اینکه کردگار عزّوجل بوسیله شماها زمین را مغلوب پیامبرش گردانید و شما به وسیله شمشیرهای‌تان عرب را بدو نزدیک گردانیدید و او با رضایت از شماها در جوار رحمت کردگار آرمید. بدین کار بر مردمان فخر فروشید».[1]

در همان زمانیکه سعد بن عباده در سقیفه بنى ساعده در حال سخنرانى بود مهاجران همگى در اندیشه پیرامون تعیین محل قبر و چگونگى غسل و کفن و نماز خواندن بر پیامبر در شور و گفتگو بودند. ناگهان دو تن به نام هاى «معن بن عدى» و «عویم بن ساعده» درِ گوشى به ابوبگر گفتند که انصار براى تعیین جانشین پیامبر در سقیفه بنى ساعده گرد آمده اند. در این لحظه «ابو بکر» و «عمر» و «ابوعبیده» از میان جمع مهاجران بیرون رفتند و بدون اینکه دیگران را از هدف و انگیزه خویش آگاه نمایند به جانب سقیفه بنى ساعده روان شدند. دیدند که سعد بر فرشى برنشسته و بر بالشى تکیه زده و مشغول سخن گفتن است. عمر، خواست شروع به سخن گفتن نماید، اما ابو بکر او را بازداشت و خود سخن گفتن را آغازید:

«ما مهاجران پیش از دیگران اسلام آوردیم. حسب و نسبمان از همه برتر است. به رسول خدا نزدیک تریم. و شما برادران مسلمان و شرکاى دینى ما هستید بافدا کارى ما را یارى نمودید. خدایتان پاداش نیکو دهاد. ما امیریم و شما وزیر» .[2]

با اینکه سعد بن عباده و ابو بکر هر دو سخنرانى کردند و هر یک فضائل وویژگى هاى خود را برشمردند، اما سؤال اینجاست که چرا در پایان قرعه به نام ابو بکر در آمد؟!

پاسخ این است که «بشیر بن سعد» پسر عموى سعد بن عباده بر وى رشک برد و حسد ورزید و دید که سعد در یک قدمى جلوس بر مسند خلافت و ریاست است لذا در گفتارى جانشینى پیامبر را شایسته مهاجرین دانست و از انصار تقاضا کرد که خلافت را رها کنند وگفت:

«آى گروه انصار، به خدا سوگند گرچه ما در ستیزه با مشرکان و پذیرش دین مبین اسلام از فضیلت بیشترى برخورداریم اما این کار ما تنها براى رضاى خداوند و پیروى از پیامبرش بوده است ـ تا آنجا که افزود: ـ آگاه باشید که محمّد از قریش است و قومش به او سزاوارترند. بخداى سوگند، که خداوند براى این کار هرگز مرا در نزاع با ایشان نخواهد دید. از خدا بترسید و با مهاجران مخالفت نورزید و با آنان به ستیزه و نزاع بر نخیزید».

سپس برخاست و با ابو بکر بیعت نمود. وقتى که «حباب بن منذر» را به بیعت نمودن فراخواندند و او از بیعت بشیر بن سعد با ابو بکر خبردار شد به بشیر گفت: «اى بشیر بن سعد بلاهاى جهان نابودت کند تو را چه حاجتى بود که به چنین کارى دست زدى. آیا فرمانروایى را براى پسر عموى خودت گران دانستى».[3]

وقتى که اوسیان عملکرد بشیر بن سعد و ادعاى قریش (مهاجران) و از طرفى تقاضاى خزرج براى امارت سعد بن عباده مشاهده نمودند، به یکدیگر گفتند: «به خداى سوگند اگر خزرجیان فرمانروا گردند به خاطر این فضیلت دائماً بر شما فخر خواهند فروخت». این بود که رئیس قبیله اوس «اُسید بن خضیر» نیز برخاست و با ابوبکر بیعت نمود. این کار وى سبب شد عشیره وى یکى پس از دیگرى با ابو بکر بیعت کنند. و سعد بن عباده و قبیله خزرج را کنار زنند.

ابوبکر به بیعت قبیله اوس بسنده کرد و آنگاه همگى از سقیفه خارج شده و به جانب مسجد به راه افتادند و در فاصله سقیفه تا مسجد هر کسى را که در میانه راه مى دیدند از او بیعت مى گرفتند.[4]

بگذریم از ما جراهاى سقیفه و هیاهو و فتنه و آشوب و کتک کارى و فحش و ناسزایى که در آنجا اتفاق افتاد ؛ که آن جریانات غم انگیز و ملالت بار وا ندوه آور است.

در حالیکه على و خانواده اش مشغول تجهیز و تدفین پیامبر بودند، اهل سقیفه به رغبت یا به اجبار از مردم بیعت مى گرفتند.

کاش خلیفه و پیروانش به همین مقدار اکتفا و بسنده کرده بودند. اما آنان بر آن شدند که به قهر و جبر و با تهدید و ارعاب از على و خانواده اش نیز بیعت بگیرند. این در زمانى بود که تعدادى از مردان بنى هاشم با اعتراض به این نحوه بیعت گرفتن در خانه على گرد آمده بودند. در نهایت، در آنجا حوادث تلخ و غمبارى اتفاق افتاد. اما گروهى از تاریخ نگاران از روى ترس و بیم یا از روى حرص و طمع، به بقیه ما جرا نپرداخته اند. در این میان کسانى که حمیت و غیرت دینى داشته اند آن قضایا را به گونه اختصار نگاشته اند. در این میان تاریخ نگاران بر دو دسته اند :

الف) برخى از آنان تنها به گفتگوها، تهدیدها و احتجاجاتى که میان على و بنى هاشم از یکسو و عمر از سوى دیگر رفته، اکتفا نموده اند .

ب) گروه دوم پرده از کارهایى که عمر مرتکب شد بر انداخته اند و به اخذ بیعت اجبارى، آتش زدن و شکستن در خانه على و دیگر حوادث اشارت نموده اند .

ما در اینجا سخن هر دو گروه را مى نگاریم تا همگان بدانند که «داستان در» و «شهادت دختر پیامبر» به خاطر آن جریانات و آشفتگى ها افسانه تاریخى نیست بلکه حقیقت تاریخى است.

در این روزها مقاله اى را از یکى از نویسندگان معاصر خواندم که در آن شمه اى از فضائل حضرت زهرا (علیها السلام)عنوان شده بود تا با محمل قرار دادن آن، بتواند مقصود خود را به اثبات برساند. مطلبى که نویسند این مقاله در پى آن بوده است این که شهادت زهرا (علیها السلام)، یک افسانه تاریخى است که هیچ حقیقتى ندارد.

هر کس در این مقاله بنگرد در مى یابد که نویسنده آن هیچ اطّلاعى از تاریخ نداشته وتنها عقیده درونى اش وى را بر آن داشته تا در پى انکار این حقیقت آشکار، این چنین قلم فرسایى کند. به همین جهت بر آن شدیم که پیش روى خواننده این سطور، مصادر و منابع قوى و اطمینان آور که گویاى شهادت و هتک حرمت حضرت زهراست، به نگارش آوریم.

بحث ما در این مقوله در سه محور است:

اول: عصمت حضرت زهرا در کلام پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)

فاطمه زهرا (علیها السلام)در نزد رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)از جایگاه و رتبت بسیار والایى برخوردار بود به گونه اى که پیامبر در شأن او فرمود:

«فاطمه پاره تن من است. هر کس او راب خشم آورد مرا خشمگین کرده است».[5]

به راستى که به خشم آوردن پیامبر در پى آزردن آن حضرت است و هر کس او(پیامبر) را بیازارد محکوم به عذاب دردناک است. زیرا خداوند سبحان مى فرماید:

(وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).[6]

«آنان که رسول خدا را مى آزارند بر ایشان عذابى دردناک مهیاست».

و در روایت دیگرى بیان مى دارد که خشم و خشوندى زهرا (علیها السلام) موجب خشم و خشوندى خداست. و مى فرماید:

«یا فاطمةُ إنَّ الله یغضبُ لغضبک ویرضى لرضاکِ» .[7]

«اى فاطمه، خداوندگار به خاطر خشم تو خشم مى گیرد و از خشوندى تو خشنود مى گردد».

بلندى جایگاه و رتبت زهرا (علیها السلام)تا چه اندازه است که خشم و خشنودى او ملاک و موجب خشم و خشنودى خداست. واین کلام اگر گویاى موضوعى باشد، آن موضوع «عصمت حضرت زهرا (علیها السلام)» است.

چه که خداى سبحان به جهت عدالت و حکمتش خشم نمى گیرد مگر بر کافر و نافرمان و خشنود نمى شود مگر از شخص با ایمان و فرمان بردار.

و در سایه این کرامت و بزرگورى بود که فاطمه زهرا (علیها السلام)در کلام پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)«سرور زنان جهانیان» لقب گرفت. پیامبر بدو فرمود:

«یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء العالمین وسیّدة نساء هذه الأُمّة وسیّدة نساء المؤمنین».[8]

«اى فاطمه، آیا خشنود نیستى که سرور زنان جهان و سرور زنان امت اسلام و سرور زنان با ایمان باشى؟»

و علیرغم اینکه زهرا معصوم است و نافرمانى وگناه را مرتکب نشده اما مقام نبوت را ندارد. زیرا هیچ ملازمه اى میان نبوّت و عصمت نیست (یعنى غیر پیامبر هم مى تواند معصوم باشد).

براى نمونه حضرت مریم، بتول عذرا، که به تصریح قرآن، معصوم است، پیامبر نیست و مقام نبوت ندارد. عصمت آن بانو در این کلام خداوند هویداست:

(وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلاَئِکَةُ یَا مَرْیَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ).[9]

«و آنگاه که فرشتگان گفتند: اى مریم خدایت برگزید و پاک گردانید و بر زنان جهان برتریت بخشید».

اینکه خداوند مى گوید مریم برگزیده و منتخب است و سپس مى گوید او پاکیزه و طاهره است، دلیل بر پاکى او از گناهان است .

اما اینکه مریم، مقام نبوت ندارد موضوع آشکار و واضحى است که نیازمند هیچگونه توضیح و بیانى نیست. با این توصیف دختر پیامبر خاتم که سرور زنان جهان است، همانند مریم مقام عصمت را داراست بى آنکه مقام نبوت را داشته باشد.

در توضیح وبیان فضائل حضرت زهرا به همین اندازه اندک اکتفا مى کنیم. زیرا سخن تام و کامل در این مقوله نیازمند نگارش کتابى جداگانه است.

دوم: جایگاه والاى خانه حضرت زهرا (علیها السلام)در قرآن و سنت

آیه شریفه (فِی بُیُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ ).[10]

در مسجد، بر پیامبر نازل گردید. مردى برخاست و پرسید، اى رسول خدا این خانه ها کدامند؟ فرمود: خانه هاى پیامبران.

پس ابو بکر برخاست و در حالیکه به خانه على و فاطمه اشارت مى نمود پرسید: آیا این خانه از آن خانه هاست؟ فرمود: آرى و این خانه از برترین آنهاست.[11]

در این آیه شریفه از لحاظ ادبیات عرب «فی بیوت» ظرف ما قبل خودش است که آن عبارت است از (مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاة فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَة... ).[12]

یعنى خاستگاه و منبع پرتو افشانى این نورى که خداوند در این آیه بدان اشارت مى کند، همان خانه هایى است که خداوند اذن فرموده تا رفعت یابند. پس چگونه دارى کرامت و منزلت و بزرگى نیستند.

سیوطى مى گوید: «ترمذى» این روایت را آورده و آن را صحیح دانسته است.

«ابن جریر»، «ابن منذر» و «حاکم» هم آن را نقل کرده و صحیح شمرده اند. هم چنین «ابن مردویه» و «بیهقى در کتاب سنن» از طریق امّ سلمه نقل کرده اند که وى گفت: آیه شریفه: (إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ )[13] در خانه من نازل گردید و آن هنگام در خانه من، فاطمه، على، حسن وحسین بودند. رسول خدا عبایى که بر تن داشت بر آنان افکند آنگاه گفت:

«اینان اهل بیت منند. پلیدى را از ایشان بزداى و پاکشان گردان».

سیوطى هم چنین مى گوید: «ابن ابى شیبه»، «احمد»، «ترمذى» روایتى را از «انس بن مالک » نقل کرده و آن را «حسن»[14] شمرده اند نیز «ابن جریر»، «ابن منذر»، «طبرانى» و «حاکم»، همان روایت را آورده و آن را «صحیح»[15] دانسته اند. هم چنین «ابن مردویه» همان روایت را از انس نقل کرده، مى گوید: هرگاه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)براى نماز صبح از منزل بیرون مى رفت، از کنار در خانه فاطمه عبور مى کرد و در آنجا با صداى مبارکش آوا مى زد :

«الصلاة یا أهل البیت، الصلاة، انّما یرید الله...».[16]

وقتى که این خانه در نزد خداوند این چنین داراى منزلت و کرامت است، پس هجوم آوردن به سوى آن و گشودن آن از بزرگترین و زشت ترین گناهان شمرده خواهد شد.

امّا سفارش پپامبر درباره احترام به این خانه و صاحبانش نادیده گرفته شد. بسیارى از تاریخ نگاران حوادث تلخ و دردناکى که بر سر آن خانه آمد را نگاشته اند که ما صراحت گفته هاى ایشان را به ترتیب فاصله زمانى که آنان مى زیسته اند در اینجا یاد آور مى شویم.

تاریخ پردازان در این مقوله بر دو دسته اند:

یک دسته از ایجاد هراس و دستورات آمرانه و نیات و مقاصد شوم و پلید، اشارت دارند و دسته دیگر با تفصیل و توضیح بیشتر به حوادث بعدى اشاره مى کنند.

ما در این گفتار فصل اوّل را به ذکر نام دسته اوّل و گفتارشان اختصاص داده ایم و در فصل دوم نام گروه دوم بر شمرده و به گفتار آنان پرداخته ایم .



[1] . تاریخ طبرى: 2 / 455 ـ 456 .

[2] . عقد الفرید: 4 / 86، از منشورات دار و مکتبة الهلال بیروت.

[3] . تاریخ طبرى: 2 / 457 ـ 458 .

[4] . نک : تاریخ طبرى: 2 / 458.

[5] . فتح البارى فى شرح صحیح البخارى: 7 / 84 ؛ نیز صحیح بخارى: 4 / 210 دار الفکر بیروت.

[6] . توبه: 61 .

[7] . مستدرک حاکم: 3 / 154 ؛ مجمع الزواد: 9 / 203 ؛ بخارى و مسلم، خود این حدیث را اخراج نکرده اند، امّا حاکم در کتاب خود احادیث صحیح را طبق شروط بخارى و مسلم آورده است. بنابر این، این حدیث در نزد بخارى و مسلم صحیح است.

[8] . مستدرک حاکم: 3 / 156 .

[9] . آل عمران: 42.

[10] . نور: 36.

[11] . الدرّ المنثور: 6 / 203 ؛ تفسیر سوره نور ـ روح المعانى: 18 / 174 .

[12] . نور: 35 .

[13] . احزاب: 33.

[14] . دانشمندان اهل سنّت روایت «حسن» را اینگونه تعریف کرده اند: «روایتى که منبع آن شناخته شده و رجال آن مشهور باشند، بیشتر دانشمندان آن را پذیرفته و عموم فقها آن را به کار گرفته باشند». (التقریب والتسیر: 1 / 43 و 122 و 144). (نک : اصول الحدیث و أحکامه فى علم الدرایه: 48 تألیف استاد جعفر سبحانى) مترجم .

[15] . روایت «صحیح» به تعریف دانشمندان اهل سنّت اینگونه است: «روایتى که سند آن به اشخاص عادل ضابط برسد، با این ویژگى که از حیث تعداد اندک نباشند و ایراد و اشکالى هم در آن ها نباشد. (ر. ک: اصول الحدیث و أحکامه فى علم الدرایه: 48، تألیف استاد سبحانى) مترجم.

[16] . درّ المنثور: 6 / 604 ـ 605، چاپ دار الفکر بیروت ـ المصنف: 7 / 527 .

.. .. | ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی