اسناد معتبر تاریخى از ستم بر حضرت زهرا سلام الله علیها
در اینجا اسناد تاریخى اى وجود دارد که از آن ستم و سنگدلى که بر پیشانى انسانیت داغ ننگ بر نهاده پرده فرو مى افکند.
سند اول: استناد عروه پسر زبیر به کار خلیفه (آتش زدن خانه) براى توجیه کار برادرش عبدالله که براى آتش زدن بنى هاشم، هیزم را فراهم آورده بود.
سند دوم: نامه یزید بن معاویه به عبدالله بن عمر.
سند سوم: احادیثى که «بخارى» در کتاب هاى «الخمس» و «المغازى» روایت کرده است.
سند چهارم: خطبه غرّا فاطمه زهرا در اجتماع بزرگ مهاجرین وانصار.
اسناد معتبر تاریخى
مطالبى که در صفحات پیشین مورد بررسى قرار دادیم به تنهایى براى اثبات مقصود ما، کفایت مى کند. اگر ما نگاشته هاى تاریخ نگاران شیعه هم به نوشته هاى مورخین اهل سنت پیرامون سقیفه بیفزاییم این جریان از قضایاى متواتره بلکه از ضروریات خواهد شد، به گونه اى که هیچ کس در آن تردید نخواهد کرد.
این قضیه در قرون اول دوره اسلامى از امور مسلم و قطعى بود. به گونه اى که برخى از کسانى که دستشان به خون مسلمانان آلوده بود نیز با تکیه و استناد به کار خلیفه (عمر بن خطاب) کار خود را توجیه مى نمودند.
اینک این اسناد قوى تاریخى است که پیش روى شماست:
سند اول
استدلال عروة بن زبیر به کار عمر بن خطاب براى توجیه کار برادرش
مسعودى روایت کرده که «عبدالله پسر زبیر» بنى هاشم را در شعب محاصره نموده و در اطراف آنها هیزم فراوانى گرد آورد. انبوهى هیزم به اندازه اى بود که اگر در آنها آتش مى افروختند یک تن از بنى هاشم هم جان سالم به در نمى برد. در میان آنها محمّد بن حنفیه نیز حضور داشت. وى مى افزاید:
«نوفلى» در کتاب خود از ابن عایشه، از پدرش، از حماد بن سلمه روایت کرده که:
وقتى در نزد عروة بن زبیر، از جریان فراهم آوردن هیزم در اطراف بنى هاشم براى آتش زدن ایشان سخن به میان آمد، عروه (برادر عبدالله زبیر) عذر او را موجه دانست و افزود:
عبدالله با این کار مى خواست آنها را بترساند تا به بیعت او تن در دهند. زیرا بنى هاشم پیشتر از آن نیز سابقه سرپیچى از بیعت را داشتند.
این تاریخ نگار در ادامه مى گوید: جاى نقل این خبر در اینجا نبود. ما در مناقب اهل بیت در کتاب «حدائق الاذهان» به ذکر این مطالب پرداخته ایم[1]ابن ابى الحدید نیز این خبر را آورده و مى گوید:
عروه پسر زبیر نسبت به رفتارى که برادرش (عبدالله) با بنى هاشم نمود و با گرفتار آوردن آنها در شعب و فراهم کردن هیزم به سوزاندنشان تهدید کرد، او را معذور دانسته و گفته است، او با این کار مى خواسته که بیعت نکردن بنى هاشم شایع و زبانزد همگان نگردد و مسلمانان به اختلاف نیفتند و همگى به طاعت تن در داده و به گونه کلمه واحده در آیند. عمر بن خطاب هم با بنى هاشم همین گونه رفتارکرد. آنان از بیعت با ابوبکر سرپیچیدند و او هیزم گرد آورد تا خانه را بر سر ایشان آتش بزند.[2]
سند دوم
نامه یزید بن معاویه به عبدالله بن عمر
بلاذرى با نقل روایتى مى گوید:
آن هنگام که حسین کشته شد عبدالله بن عمر به یزید بن معاویه نوشت:
اما بعد، فاجعه اى سترگ و سوگى بزرگ اتفاق افتاده و در اسلام حادثه اى عظیم پیش آمده و هیچ روزى همانند روز کشتن حسین نیست.
یزید به وى بازنوشت:
اما بعد، اى نادان ما به جانب خانه هاى نو و فرش هاى گسترده و بالش نرم بر آمدیم و در پى حفظ و دفاع از آنها جنگ کردیم. اگر ما بر حق بوده ایم که از حقمان دفاع نموده ایم و اگر حق با دیگرى (حسین و پدرش) بوده، که پدر تو اولین کسى بود که این سنت (غصب حق و خلافت) را پایه ریزى نمود و حق را از اهلش بگرفت.[3]
سند سوم
احادیثى که بخارى ودیگران نقل کرده اند
قرائن و شواهد دیگرى در دست است که به روشنى دلالت دارد بر اینکه پس از رحلت پیامبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)حوادث تلخى از جانب دستگاه خلافت براى سرور زنان جهان پیش آمد و ادله زیر گواه این موضوع است:
الف: فاطمه زهرا از ابوبکر رویگردان شد و تا زمان مرگ با وى سخن نگفت.
بخارى در کتاب «الخمس» آورده که: فاطمه دختر رسول خدا بر ابو بکر خشم گرفت و از او رویگردان شد و تا زمان مرگ این گونه بود .[4] و در کتاب «الفرایض» آورده که فاطمه از ابوبکر رویگردان گردید و تا زمان رحلت از دنیا با او سخن نگفت.[5] وى هم چنین در کتاب «المغازى» در باب غزوه خیبر مى گوید: فاطمه بر ابوبکر خشم گرفت و تا زمان مرگ هرگز با او سخن نگفت...[6]
پندار شما نسبت به روایت امام بخارى چیست. این جز براى آن است که حرمت فاطمه زهرا هتک گردید تا جایى که به مزار پدرش پناه برد و گفت:
ـ چه باک است کسى را که خاک مزار احمد بوئیده، دیگر در تمام عمر هیچ بوى خوشى را نبوید.
ـ مصیبت هایى بر من وارد آمده که اگر بر روزهاى روشن فرود مى آمد چونان شب بى ماهتابشان مى گرداند.[7]
ب: هنگامى که على، فاطمه را تجهیز و تکفین نمود و او را در گور نهاد، غم و اندوهى گران بر او مستولى گردید پس رسول خدا را مخاطب ساخت و گفت: به زودى دخترت برایت باز خواهد گفت که از دست امتت چه کشیده. از او بازپرس و شرح حال را از او جستجو کن. حالیکه از مرگ تو دیرى نگذشته و نامت فراموش نگشته بود.[8]
همه این ها از این پرده بر مى دارد که او مظلوم و ستمدیده و با حق غصب گردیده، از دنیا رفت.
ج: فاطمه زهرا وصیت نمود که شب هنگام به خاکش سپارند. راز این وصیت چیست؟
«بلاذرى» با ذکر سلسله سند مى گوید: على، در دل شب فاطمه را به خاک سپرد. تا آنجا که مى گوید: فاطمه وصیت کرده بود او را بر تخته پاکى نهاده تشییع نمایند. اسماء دختر عمیس به او گفته بود: برایت تابوتى به سان آنچه در حبشه مى ساختند، تهیه مى کنم.
چوبى راگرفته و آن را برید و سپس براى او تابوتى ساخت. فاطمه لبخندى زد. این در حالى بود که پس از مرگ پیامبر تا آن لحظه کسى لبخند بر لبان او ندیده بود. على و اسماء او را غسل دادند. او خود این گونه وصیت کرده بود و ابوبکر و عمر از جریان مرگ او آگاه نشدند.[9]
سند چهارم
خطبه فاطمه زهرا پس از وفات پدر
از جمله مواردى که گویاى ستمدیدگى، مظلومیت و غصب شدن حق فاطمه زهرا (علیها السلام)است، خطبه معروف وى است که در نهایت فصاحت و بلاغت و متانت و حجتمندى که از ویژگى ها و زیبایى هاى خطبه است بیان گردیده است. بر آن تابشى از پرتو نبوت و بوى خوشى از ارجمندى رسالت است. دوست و دشمن آن را نگاشته و روایت کرده اند.
اسناد این خطبه در پایان متن خطبه از نظر خواهد گذشت.
تاریخ نگاران و حدیث پردازان روایت نموده اند که در آن هنگام که ابوبکر و عمر فدک را از فاطمه دختر رسول خدا گرفتند و فاطمه جریان را دریافت. معجر بر سر گرفت و در حالیکه خویشتن را کاملاً پوشانیده بود، به همراه گروهى از زنان بنى هاشم به راه افتاد. راه رفتنش بى هیچ تفاوتى چونان راه رفتن رسول خدا بود.
بر مجلس ابوبکر وارد شد. گروهى از مهاجرین و انصار در آنجا بودند.
میان او و آن جماعت پرده اى آویختند.
در آنجا نشست. ناله اى از نهاد سر داد. مجلس به سان دریاى خروشان، متلاطم و بى قرار گردید و مجلسیان بى قرار به فغان آمدند. پس اندکى درنگ نمود تا ناله مردمان فرونشست و مجلس آرام گردید. سخن را با سپاس و ستایش خداوند و درود بر رسول او آغازید.
مردمان بار دیگر گریه سر دادند و چون خاموش شدند دیگر بار سخن از سر گرفت و گفت:
«حمد کردگار را بر نعمت هایى که ارزانى فرموده و ستایش مر او را بر آنچه الهام نموده و ستایش حضرتش را بر آنچه پیشاپیشمان نموده از نعمت هاى فراگیرى که ساخته و به همگان ارزانى داشته و تمامى نعمت هایى که پى در پى ارسال داشته، تعدادش از شماره برون و اندازه اش از پاداش فزون است و گستره آن پیوسته از توان هوش بیرون.
مردمان را به جانب خویش خواند تا سپاسش گویند و بدان طریق زیادت نعمت جویند و با افزودن نعمت به آفریدگان ثنایشان را سپاس گفت و به وسیله دعا (ى خلایق) نعمت ها را افزونى داد. و گواهى مى دهم که کردگارى جز آفریدگار یکتا نیست و همتایى ندارد. که «اخلاص» را تفسیر آن و دل ها را در مسیر آن و اندیشه ها را معنى پذیر آن ساخت. کردگارى که دیدگان از دیدن و زبان ها از بیان در درک او ناتوانند. موجودات را پیش از وجود هر چیزى ساخت و بى آنکه قالبى باشد به ایجاد آنها پرداخت ؛ با قدرت خویش هستشان نمود و به خواست خویش موجودشان فرمود.
نه به هستى شان نیاز داشت و نه به صورت بخشى شان. جز تثبیت حکمت خویش و هشیارى خلایق بر طاعت بیش و نمایاندن توان و قدرت و فراخواندن مردمان به طاعت و عزّت بخشیدن به دعوت. آنگاه در برابر فرمانبردارى مردمان پاداش و ثواب و دربرابر نافرمانیشان جزا و عقاب تعیین نموده تا آفریدگانش از خشم و عقاب به جانب بهشت فردوس او شتاب گیرند.
گواهى مى دهم که پدرم بنده و فرستاده اوست که پیش از رسالتش برگزید و پیش از آفریدنش نامید و پیش از بعثتش به پیامبرى برگزید. از آن هنگام که خلایق در جهان غیب نهان و با خاستگاه هاى سرزمین نیستى هم عنان بودند.
و این به دلیل دانش حضرت پروردگار به پایان کار و احاطه وى به پدیده هاى روزگار و شناسایى جایگاه تقدیرات بود. او را بر انگیخت تا کار خویش را به پایان برد و حکم قطعى خود را امضاء و تقدیرات را اجراکند. پس پیامبر دید مردمان هر گروه بر آیینى و هر فرقه بر دینى اند در برابر آتش ها فرو افتاده و در مقابل بتان سر بر زمین نهاده و با اینکه خداى را مى شناسند وجود او را انکار مى نمایند.
پس خداوندگار به وسیله محمّد تاریکیهایشان را روشن ساخت، پرده از دل ها و غبار از چشمانشان برداشت و به راهنمائیشان همت گماشت از کورى (دل) نجاتشان داد و به سوى دین استوار و راهِ راستِ هموار رهنمونشان ساخت تا آن هنگام که حضرت پروردگار او را از روى رغبت و اختیار به جانب خویش رهسپار فرمود. پس محمّد از اندوه و غم هاى این سرا رهیده و در کنار فرشتگان نیکو رفتار و رضوان پرودگار بخشنده و غفّار و در همسایگى پادشاه جبّار (جلّ و علا) آرمیده است. درود خداوند بر پدرم که پیام آور و امین وحى و برگزیده و پسندیده او در میان مردم بود و درود و رحمت و برکات خداوند بر وى باد».
آنگاه روى به جانب مردم نمود و فرمود:
«شما اى بندگان خدانگهبان امر و نهى خداوند و حاملان دین و وحى او و امینان خدا بر خویشتنید و پیام رسانان او به دیگرانید. خدا را، در میانتان پیمانى است که از پیش با شما بسته و یادگارى که در میان شما بر جاى نهاده، کتاب گویاى خدا و قرآن راستگو و نور فروزنده و پرتو رخشنده کتابى که دلائلش آشکار و سرائرش بى شمار و ظواهرش بر قرار، پیروان آن مورد غبطه دگران، هم آنان را به جانب رضوان کشان، نجات بخشى در شنودن آن. بدان به دلائل روشن خداوندى، تفسیر واجبات و محرمات، گواهى ها و براهین آشکار، فضائل پسندیده شده، و رخصت هاى بخشیده شده و شریعت هاى نوشته شده، مى توان دست یا زید.
پس خداوند، ایمان را، پدید آورد تا شما را از شرک بزداید، و نماز را، تا شما را از کبر و بزرگ بینى پاک نماید. و زکات را، براى پاک کردن جان و افزایش روزیتان. روزه را، براى اخلاص درون، و حجّ را، براى تحکیم دین و عدالت را، براى تنظیم دل هایتان، و پیروى از ما را، براى نظام یافتن ملت اسلام و امامت ما را، براى حفظ وحدت و جهاد را، براى عزت اسلام و صبر را، براى دریافت پادش و امر به معروف را، براى مصالح عمومى اجتماع، و نیکى به پدر و مادر را، وسیله اى براى رفع خشم خویش و پیوند با نزدیکان را، وسیله افزایش عمر و جمعیت و قصاص را، وسیله نگاهدارى خون ها و فرمان به نذر را، وسیله آمرزش و به اندازه دادن اجناس براى رفع احتکار و پرهیز از شراب خوارى براى دورى از پلیدى ها و پرهیز از تهمت، براى محفوظ ماندن از لعنت پرودگار، و ترک دزدى، براى پاکدامن ماندن، و شرک را، حرام نمود تا اخلاص در یکتا پرستى پدید آید.
«پس به شایستگى خدا ترس باشید و جز مسلمان نمیرید».[10]
در اوامر و نواهى فرمانبردار خدا باشید که «به راستى دانایان خدا ترسانند».[11]
هان! مردمان باز دانید که من فاطمه ام و پدرم محمّد است. آغاز و انجام کلامم یکى است. نه در گفتارم اشتباه و نه در رفتارم خطاست. «پیامبرى از خود شما به میانتان آمد که رنج هاى شما بر او گران بود. بر شما دلسوز و بر ایمانداران مهربان».[12] اگر بخواهید او را بشناسید بازدانید که او پدر من است و هیچ یک از زنان شما اینگونه پدرى ندارد. و برادر پسر عموى من (على) است نه برادر مردان شماها و چه نیکو نسبتى است این نسبت. رسالت خویش را به انجام رسانید و کار خودرا با انذار آغازید و روى از پرتگاه شرک ورزان گردانید.
شمشیر بر فرق آنان کوبید. گلوگاه یشان را فشرد و با زبان حکمت و پند به سوى خدایشان خواند بتان را در هم فرو شکست و سران را به خاک انداخت تا گروهشان پراکنده گردیده و رو به گریز نهادند. شب بساط خود را فرو پیچید و صبح با نفس پاکش از راه رسید. رخساره حقیقت از پشت پرده به در آمد. فرمانرواى دین به سخن آمد و هیاهوى شیطان ها به خموشى گرایید. خار نفاق (از سرزمین دل ها) پاک و گره کفر و نفاق از هم چاک گردید. و دهانتان به گفتن کلمه اخلاص باز شد در میان گروهى که سپیدرو و تهى شکم (از مال دگران یا از فرط روزه گرفتن) بودند. «همانانکه خداوند ناپاکى را از آنان زدود و پاکشان گردانید»[13] «در حالیکه شماها بر لبه پرتگاه آتشین بودید»[14] پست و نیست بودید. چونان جرعه آبى (قابل خوردن براى همگان) و هر کسى در شما طمع مىورزید. آتش پاره اىبودید که به زودى به خموشى و سردى مى گرایید. لگد مال و به پا افتاده روندگان بودید. از آب هاى بد بوى پلشت مى نوشیدید و از پوست چارپایان و برگ درختان غذا تهیه مى نمودید. خوار بودید و بى مقدار همیشه هراسناک از هجوم این و آن و درمانده از کار. پس از این روزگار، حضرت کردگار شما را به وسیله پدرم محمّد نجات بخشید. پس از آن بلاهایى که از دست پهلوانان و گرگان عرب و سرکشان دیگر کشید. هرگاه آتش جنگ را بر مى افروختید آن را خاموش مى نمود یا هرگاه شیطان، شاخ بر مى آورد یا اژدهاى مشرکان گام مى گشود، او، برادرش على را در اندرون آن رهنمون مى ساخت و او تا پشت و صورت آنها را به خاک نمى مالید و آتش آنها را به آب شمشیر خویش خاموش نمى کرد باز نمى گشت. در راه خدا مى کوشید و در کار خدا مى جوشید. نزدیک به رسول خدا، سرورى از دوستان خدا، پیوسته پر تلاش، پایدار، اندرزگوى، استوار، در راه خدا بى پروا از سرزنش ملامتگر بود. اما شماها در آن روزگار در کمال سر خوشى زندگى را گذراندید و آرام و در امان زیستید و چشم به ره و گوش به خبر ماندید که کى چرخ روزگار بر خلاف، گردش را بیاغازد. به گاه جدال گریزان بودید و در آوردگاه ها رو به پشت شتابان، تا اینکه خداوند خانه پیامبران و منزلگاه برگزیدگان را براى پیامبرش برگزید. خارهاى دوروئیتان از اندرونتان سر برون زد. لباس دین فرسوده و خموشى گمراهان به گویایى بدل گردیده و فرومایگان منزلت یافتند.
شیطان از مخفى گاه سر برون آورد و آوایتان زد و دید که شما ندایش را پاسخگویید و مهیاى فریب خوردن اویید. بر آن شد از جا برانگیزدتان، و دید که سبکبار به پا خاستید و گرفتارتان کند (شما را به خشم آورد) دید زود شعله ور مى شوید. پس شما بر اشترى داغ نهادید که از آنتان نبود و بر آبشخورى وارد آمدید که هیچ سهمى از آن نداشتید. در حالیکه چندى از مرگ پیامبرتان نگذشته آتش سینه ما خاموش نگشته و پیامبر به خاک نرفته بود. براى توجیه کار خود گفتید، از فتنه هراسمان بود. «بدانید که اینک به گرداب فتنه فرو افتاده و به راستى که جهنم کافران را در محاصره مى گیرد».[15]
این کار از شما دور مى نمود. چگونه چنین کردید. به کجا مى روید حالیکه کتاب خدا پیش روى شماست مطالبش پیدا و احکامش هویداست. نشانى هایش آشکار و نواحى و اوامرش برقرار، اما شما آن را پشت سر انداخته اید. آبا بدان بى میل شده اید یا به غیر قرآن حکم میکنید. براى ستم کاران بد جانشینى است و «هرکه جز اسلام دینى را بگزیند از او پذیرفته نمى شود و در سراى دیگر از زیانکاران خواهد بود».[16] سپس جز اندکى درنگ ننمودید چندان که رمیدگى اشترى به آرامش بدل گردد و کشیدن افسارش آسان شود. که آتش را فروزان و شعله هاى آن را گدازان نمودید و براى پاسخ گویى به آواى شیطان گمراه و خموشى انوار خدا و سنت هاى ختم انبیا (صلى الله علیه وآله وسلم)، آماده و مهیاگردیده به بهانه برگرفتن کف شیر نهانى، همه اش را نو شیدید و همگى بر خانواده و فرزندان پیامبر کمین کردید و ما صبر پیشه کردیم. چونان خنجر برّان بر گلو خورده و سنان بر شکم فرو رفته. و اینک شما بر این یپندارید که ما را ارثى نیست. آ یا به گونه عصر جاهلى بر ما حکم مى کنید «و براى ایمانداران کدامین حکم، برتر از احکام خداست».[17] آیا به راستى نمى دانید؟ که مى دانید. به روشنى آفتاب رخشان آگاهید که من دخت اویم.
آى مسلمانان! درست است که مرا از ارث پدرم باز دارید؟! اى پسر ابو قحافه! آیا در قرآن آمده که تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم. شگفتا که (بر خدا و رسول او بهتان زشتى بسته اى. آیا دانسته و از روى فهم قرآن را رها کرده و پشت سر انداخته اید. مگرنه قرآن مى گوید:
«سلیمان از داود ارث برد».[18] و در داستان یحیى و زکریا مى گوید: «زکریا عرضه داشت: پروردگارا به من فرزندى عنایت فرما تا از من و آل یعقوب ارث ببرد»[19] و مى گوید: «در قرآن خویشاوندان براى ارث بردن به یکدیگر نزدیک ترن».[20] و نیز: «خداوند درباره فرزندان به شما وصیت مى کند که براى پسر دو برابر بهره دختر است».[21]
و نیز: «گاه فرارسیدن مرگ یکى از شماها، لازم است وصیت کنید براى پدر و مادر و نزدیکان. حقى است بر دوش تقوى پیشه گان» .[22]
شما مى پندارید من بهره اى ندارم و از پدرم ارث نمى برم. آیا این آیه مخصوص شماست و پدر مرا شامل نمى شود یا اینکه مى گویید اهل دو ملت (و دین) از یکدیگر ارث نمى برند و من و پدرم دو کیش جداى از هم داریم؟ یا آنکه شما قرآن را بهتر از پدر و پسر عمویم مى دانید؟ اینک این تو و این شتر (خلافت) لگام زده و آماده سوارى، برگیر و ببر. دیدار به هنگامه رستاخیز. چه خوب داورى است کردگار و چه نیک وعده گاهى است قیامت. در آن هنگامه، باطل پیمایان زیانکارانند و پشیمانى هیچ کدامتان را سودى نبخشد. براى هر خبرى قرار گاهى خواهد بود، پس به زودى آگاه خواهید شد که عذاب خوار کننده چه کسى را در بر خواهد گرفت و عذاب پیوسته و بى وقفه بر چه کسى فرار خواهد رسید.
سپس به جانب انصار نگریست و فرمود: اى جماعت نیکان، اى بازوان ملت، اى نگهدارندگان دین، فتور و قصور شما نسبت به حق من براى چیست؟ سستى و پستى شما در برابر این ستمى که بر من مى رود چراست؟ مگر پدرم رسول خدا نمى فرمود: «هر کسى را با حفظ حرمت فرزندانش احترام کنند».[23]
چه زود بریدید و چه به سرعت رمیدید و خود را از راه فرو گذاردید. همه تان مى دانید و مى بینید حق من لگد مال گردیده و در این راه مى توانید یاریم کنیم و هوادارى، اما چنین نمى کنید.
آیا مى گویید پیامبر مرد (و دیگر همه چیز به پایان رسید) این مصیبتى است، و چه مصیبتى! بس بزرگ و در نهایت وسعت. شکافى است پُر ناشدنى و زخمى است درمان ناگردیدنى. بى او زمین را تارى فراگرفته، مِهر و ماه را نقابى از تیرگى بر چهره اوفتاده و در سوگ او ستارگان آسمان، پرتو خود را از دست داده اند. آرزوها به نومیدى گراییده، کوه ها فرو ریخته، حرمت ها پامال و پس از او احترام به بیمقدارى بدل گردیده.
به خداى سوگند، این سوگ، ماتم بسیار بزرگى است، سوگى بى مانند، که پیش از این، خداوند در قرآن (ى که سپیده و شام، بلند و آرام، باتلاوت و الحان، مى خوانیدش) از آن خبر داده است. سوگى است که بر پیامبران دیگر هم رسیده و حکمى قطعى و قضایى حتمى است.
«محمّد جز پیامبرى نیست که پیش از او پیامبرانى آمده اند. اگر بمیرد یا کشته شود شما به گذشته بر مى گردید؟ و هر کس به گذشته برگردد هیچ زیانى به خدا نمى رسد و خداوند به زودى سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».[24]
اى فرزندان قیله![25] آیا درست است که میراث پدرم از من بگیرند و شما بنشینید و ببینید. سخنم را همه تان مى شنوید و از حالم آگاهید و نیرو و توان و ابزار و آلات نبرد و اسلحه و زره و سپر در اختیار دارید. ندایم به گوش همه تان مى رسد اما پاسخ نمى گویید و ناله ام را مى شنوید و طریق یاریم نمى پویید. شما که به رزم آورى معروف و به خیر و صلاح موصوفید. شما منتخبان و برگزیدگان هستید با عرب به ستیزه برخاستید، به رنج و تعب افتادید. با امت ها جنگ کردید و با پهلوانان مبارزه نمودید و پیوسته همراه ما بودید و سر بر فرمان ما داشتید. تا آسیاى دین به گردش افتاد و شیر در پستان مادر گیتى فزون گردید و نعره هاى شرک فروکش کرد. دیگ تهمت از جوش افتاد و آتش کفر رو به خموشى نهاد، آواى هرج و مرج پایانى گرفت و دین نظام یافت .
چرا پس از این بیان حیران شدید و چه سان پس از آشکار کردن دین در پى نهان کردن آن بر آمدید. و پس از گام پیش نهادن عقب نشینى کردید و پس از ایمان آوردن به شرک روى کردید. بدا به حال گروهى که پیمانشان را پس از اینکه بستند، شکستند و به بیرون راندن پیامبر همت گماشتند. حال که آنان آغاز گر جنگ بودند «آیا از آنان مى هراسید؟ بدانید که خداوند سزاوارتر است که از او بهراسید، اگر ایمان دارید».[26]
باز دانید که من مى نگرم که شماها تن به خمودى داده و آن کسى را که به زمامدارى جامعه سزاوارتر بود واپس نهادید و به تن آسایى عادت نمودید و از تنگنا به فراخناکى رسیده اید .
آنچه را که حفظ کرده بودید بیرون انداختید و آنچه فرو داده بودید از حلقوم بر آوردید. «و اگر همه شما و تمام ساکنان زمین کافر گردند، خداى تعالى بى نیاز از همگان است».[27]
بازدانید که گفتنى ها را گفتم با آنکه مى دانم سستى و پستى در درون شما لانه گزیده و خیانت و مکارى با خون و پوستتان یکى گردیده. اما این ها جوشى از دل اندوهگین و خروشى از سینه سنگین است که توان تحمل آن را نداشته و سینه ام از آن درد به تنگ آمده. اینک افسار شتر خلافت را بگیرید اما بدانید که کوهان این شتر زخمدار و پاى آن تاول زده و سوراخ است.
ننگ آن پیوسته و جاودان است و از خشم خدایش نشان است. هر آنکه آن را بگیرد فردا در آتش فروزان خداوند فرو خواهد افتاد. کارتان پیش روى خداست و «به زودى ستمکاران خواهند دانست که به کدام جایگاه باز خواهند گشت»[28] و من دختر آن کسى هستم که شما را از عذاب دردناک پیش روى، بیم داده.
پس هر آنچه در توان دارید انجام دهید که ما چنین میکنیم و شما منتظر بمانید و ما نیز منتظر خواهیم ماند.
[1] . مروج الذهب: 3 / 77، چاپ دار الاندلس.
[2] . شرح نهج البلاغه: 20 / 147 .
[3] . نهج الحق و کشف الصدق: 356، تعلیق فرج الله حسینى، مکتبة المدرسة. وى در آن کتاب از «الانساب» بلاذرى نقل کرده است.
[4] . صحیح بخارى: 4 / 42، دار الفکر بیروت.
[5] . صحیح بخارى: 8 / 30، دار الفکر بیروت.
[6] . صحیح بخارى: 5 / 82 ، دار الفکر بیروت.
[7] . وفاء الوفا: 2 / 444 .
[8] . نهج البلاغه: خطبه 202 .
[9] . انساب الاشراف: 1 / 405 .
[10] . از آیه 101 آل عمران.
[11] . فاطر: 28.
[12] . توبه: 129.
[13] . احزاب: 33.
[14] . آل عمران: 103.
[15] . توبه: 49 .
[16] . آل عمران: 85 .
[17] . مائده: 50 .
[18] . نمل: 16.
[19] . مریم: 5 ـ 6 .
[20] . انفال: 75 .
[21] . نساء: 11.
[22] . بقره: 180 .
[23] . المرء یُحفظ فى ولده. (رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)).
[24] . آل عمران: 144.
[25] . منظور از فرزندان قیله، قبیله هاى «اوس» و «خزرج» هستند. نام مادر بزرگ آنها «قیله» دختر کاهل بن عذرة بن سعد بوده است. (نهایة: 4 / 134) اما پژوهشگر معاصر دکتر سید جعفر شهیدى در توضیح واژه «قیله» مى گوید: مردم یثرب «مدینه» از مهاجرانى هستند که پس از ویرانى سدّ مأرِب و یا به علل دیگر در این شهر (یثرب) سکونت کردند. در دوره دوم حکومت سبائیان بر جنوب، پادشاهان این منطقه مشاوران سیاسى داشتند که از میان اشراف انتخاب مى شدند و آنان را «قَیل» مى گفتند. بنابراین «قیله» مرادف اعیان و بزرگان و مانند اینها است. (زندگانى فاطمه زهرا: 134) (مترجم).
[26] . توبه: 13.
[27] . ابراهیم: 8 .
[28] . شعرا: 227 .