راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

این وبلاگ حاصل مطالعات قرآنی و حدیثی محققان برجسته است که برای استفاده عموم منتشر می‌شود

۱ مطلب با موضوع «کتاب یاس در آتش (شهادت فاطمه زهرا در آینه اسناد تاریخی اهل سنت :: هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در نگاه تاریخ نگاران» ثبت شده است

۰۳ بهمن۱۲:۲۱

هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در نگاه تاریخ نگاران

تاریخ نگاران از هجوم و تهدیدات دستگاه خلافت به خانه فاطمه (علیها السلام)سخن مى گویند:

1. بلاذرى و «الانساب»

«احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى» نویسنده بزرگ و صاحب کتاب تاریخ معروف این حادثه دلخراش را در کتاب خود یاد آور شده است. وى در خلال گفتار مفصلى پیرامون سقیفه مى گوید:

«هنگامى که مردمان با ابو بکر بیعت کردند، على و زبیر از بیعت سر باز زدند.

تا آنجا که مى گوید:

ابوبکر به دنبال على فرستاد تا بیعت نماید. اما او بیعت نکرد. پس عمر در حالى که ابزار آتش افروزى به همراه داشت بدانجا آمد. فاطمه او را در کنار در خانه دید و بدو گفت: پسر خطاب! آیا مى خواهى در خانه ام را بر روى من آتش بزنى؟ عمر گفت: بلى، و آتش زدن در خانه تو براى تقویت رسالت پدرت است».[1]

استدلال به این روایت در گرو وثاقت مؤلف کتاب (بلاذرى) و راویان آن است. «ذهبى» در کتاب «تذکرة الحفاظ» به نقل از «حاکم» مى گوید:

بلاذرى یگانه دوران خودش در حفظ احادیث بود. ابو على حافظ و دیگر مشایخ و اساتید ما در مجلس وعظ او حضور مى یافتند و از بیان اسانید وى لذت مى بردند و من هرگز ندیدم که ایشان پیرامون اسناد وى اشکال یا انتقادى نمایند .[2]

وى همچنین در کتاب «سیر اعلام النبلاء» مى گوید: علامه، ادیب، مصنف ابو بکر احمد بن یحیى بن جابر بغدادى بلاذرى نویسنده و صاحب «التاریخ الکبیر» است.[3]

«ابن کثیر» در کتاب «البدایة والنهایة» به نقل از ابن عساکر مى گوید: بلاذرى ادیبى توانا بود. او کتاب هاى زیبایى را به رشته تحریر درآورده است.[4]

اما بررسى و شرح احوال راویان که نامشان در سلسله سند این روایت آمده: مدائنى ـ مسلمة بن محارب، سلیمان بن طرخان و ابن عون.

مدائنى: نامش على بن محمّد، او الحسن مدائنى اخبارى است. او کتاب هاى متعددى را تألیف نموده و راویانى همچون زبیر بن بکار، احمد بن زهیر، و حارث بن ابى اسامه از او روایت کرده اند. ذهبى از یحیى نقل کرده که وى گفت: مدائنى ثقه است، ثقه است، ثقه است. او در سال 224 یا 225 از دنیا رفت ـ میزان الاعتدال: 3 / 153 ـ شماره ترجمه 921.

مسلمة بن محارب: بخارى در تاریخ خود نام او را آورده است ـ تاریخ الکبیر: 7 / 387 شماره ترجمه 1685. اهل علم مى دانند که عدم جرح روایان به وسیله «ابوزرعه»، «ابى حاتم» یا «بخارى» و سکوت ایشان گویاى توثیق آن راوى است. «حافظ ابن حجر» در کتاب «تعجیل المنفعه» این روش را پیاده کرده است. وى در جاهاى متعددى مى گوید: بخارى این را نقل کرده و متعرض جرح راوى آن نشده است. ر. ک. قواعد فى علوم الحدیث 385 و 403 و تعجیل المنفعه 219، 223، 225 و 254 .

سلیمان بن طرخان تیمى: وى از انس ابن مالک و طاووس و دیگران روایت کرده است. ربیع بن یحیى به نقل از سعید مى گوید: کسى را راستگوتر از سلیمان تیمى ندیدم. و عبدالله بن احمد از قول پدرش مى گوید: او ثقه است. ابن معین و نسائى مى گویند: او ثقه است. عجلى مى گوید: ابن طرخان تابعى (نسل اول پس از پیامبر) است. او ثقه و از نیکان اهل بصره است. گفته هاى دیگرى نیز پیرامون توثیق وى وجود دارد. او در سال 97 هـ از دنیا رفت. تهذیب التهذیب، ج 4 / 201 ـ 202 ـ شماره ترجمه 341 .

ابن عون: اوعون بن ارطبان مزنى بصرى است. «انس بن مالک» را دیدار کرده بود و در سال 151 هـ از دنیا رفت. نسائى در کتاب «الکنى» مى گوید: او ثقه و امین است. و در جاى دیگرى مى گوید: او ثقه و داراى ثبات است. «ابن حیان» در «الثقات» مى گوید: او در عبادت و فضیلت و پارسایى و پایدارى در سنت و سختگیرى با بدعت گذاران از بزرگان زمانه خویش بود. تهذیب التهذیب: 5 / 346 ـ 348، شماره ترجمه 600 .

با بررسى شرح حال مؤلف (در متن) و راویان حدیث در سلسله سند آن روشن شد که سند این حدیث و نیز اصل روایت صحیح است. تمامى راویان آن مورد وثوق اند و همین امر براى صحت روایت کافى است .

2. ابن قتیبه و «الامامه والسیاسه»

تاریخ نگار پر آوازه، عبدالله ابن مسلم بن قتیبه دینورى (276 ـ 213 هـ) از پژوهشگران ادبیات و تاریخ است. او کتاب هاى زیادى را به رشته تحریر در آورده که برخى از آنها عبارتند از :

«تأویل مختلف الحدیث»، «ادب الکاتب» و کتب دیگر.[5]

نامبرده در کتاب «الامامه والسیاسه» که به «تاریخ خلفا» شهرت یافته مى گوید:

ابوبکر دریافت، کسانى که از بیعت با او سرپیچى کرده اند نزد على اند. پس عمر را به جانب ایشان فرستاد. عمر به آنجا آمد و با فریاد، آنان را که در خانه على بودند فرا خواند. اما کسى از خانه خارج نشد. هیزم خواست و گفت: سوگند به کسى که جان عمر در دست اوست از خانه خارج شوید وگرنه خانه را بر سر ساکنانش آتش مى زنم.

به او گفتند: اى ابا حفص، فاطمه در این خانه است. گفت: باشد...

تا آنجا که مى گوید:

سپس عمر برخاست و به همراه گروهى به در خانه فاطمه آمد. در راکوبیدند، وقتى که فاطمه صداى آنها را شنید با صداى بلند فریاد زد:

پدر! اى رسول خدا، پس از تو از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه چه مى کشیم. آن گروه وقتى که صداى گریه فاطمه را شنیدند با چشمى گریان از آنجا دور شدند.

نزدیک بود دل هایشان گدازان و جگرهایشان سوزان گردد.

عمر، به همراه عده اى باقى ماندند. على را از خانه بیرون آورده و او را به سوى ابوبکر بردند و به او گفتند: بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى کنید؟

گفتند: سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست گردنت را مى زنیم.[6]

هر کس کتاب «الامامه والسیاسه» را مطالعه کند مى بیند که این کتاب مانند سایر کتب تاریخى دیگر، از تاریخ نگارانى چون بلاذرى، طبرى و دیگران است.

ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه، این کتاب را به دینورى نسبت داده است.

وى مطالب زیادى را از ابن قتیبه نقل مى کند که آن مطالب در کتاب «الامامه و السیاسه» چاپ مصر که در دست و مورد استفاده نگارنده است وجود ندارد. و این، گواه آن است که این کتاب دستخوش تحریف شده است.

«الیاس سرکیس» هم در کتاب «معجم» خود این کتاب را بدو نسبت داده است.[7]

ناگفته نماند که صاحب «الاعلام» مى گوید: برخى از علما نسبت به اینکه کتاب فوق از این نویسنده باشد در تردیدند. اما هیچ یک انتساب آن را به این نویسنده هرگز انکار نکرده اند. به هر حال این کتاب هم یک کتاب تاریخى مانند سایر کتب تاریخى دیگر است.

3. طبرى و کتاب «تاریخ»

محمّد بن جریر طبرى (224 ـ 310 هـ) صاحب کتاب تاریخ و تفسیر که این دو کتاب در میان دانشمندان معروفیت و شهرت به سزایى دارند و تمام تاریخ نگاران پس از وى، منبع تاریخى خود را از کتاب هاى وى برگرفته اند، ما جراى غمبار سقیفه را یاد آور مى شود و با ذکر سلسله سندى مى گوید:

عمر بن خطاب به سوى منزل على آمد. در آن جا طلحه و زبیر و گروهى از مهاجران بودند. عمر صدا زد: براى بیعت از خانه بیرون آیید و گرنه به خدا سوگند خانه را بر سرتان آتش مى زنم.

زبیر شمشیر به دست از خانه برون آمد. پایش لغزید و شمشیر از دستش فرو افتاد. بر او هجوم آورده و او را برگرفتند.[8]

این قسمت از تاریخ اسلام گویاى آن است که بیعت گرفتن براى خلیفه به جبر و زور بوده است. وهرکس از بیعت سرپیچى مى نموده با تهدیدهاى گوناگون از قبیل آتش زدن و تخریب خانه مواجه مى شده است.

در امامت و وثاقت نویسنده کتاب (طبرى) هیچ تردیدى وجود ندارد.

ذهبى او را با این تعبیرات معرفى کرده است:

«امام والاقدر، مفسر، صاحب تألیفات ژرف، موثق، راستگو».[9]

(رجال واقع در سلسله سند حدیث نیز افراد برجسته و مورد وثوق و اعتمادند).[10]

4. ابن عبد ربّه و «العقد الفرید»

شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربّه اندلسى (م / 463 هـ) مبحثى از کتاب خود را به ماجراهاى سقیفه بنى ساعده اختصاص داده و در ذیل عنوان «آنانکه از بیعت ابو بکر سرپیچى کردند» مى گوید:

(آنان عبارت بودند از) على، عباس، زبیر و سعد بن عباده.

اما على و عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند تا اینکه ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه بیرون بیاورد و به او گفت: اگر سرباز زدند با آنان بستیز. عمر با مشعل آتشینى آمد تا خانه را بر آنها آتش بزند. فاطمه پیش آمد به او گفت: پسر خطاب آمده اى تا خانه ما را آتش بزنى. گفت: بله یا اینکه تن به بیعت در دهید.[11]

این سخن بى پرده از این تاریخ نگار بزرگ قوى ترین گواه بر این است که خلیفه به جهت بیعت گرفتن از على و همراهان دستور سوزاندن در خانه را صادر کرد. و راستى بیعتى که با قهر و زور گرفته شود چه ارزشى دارد؟

5. ابن عبدالبرّ و «الاستیعاب»

ابو عَمرو یوسف بن عبدالله بن محمّد بن عبدالبرّ (368 ـ 463 هـ) در کتاب ارزشمندش «الاستیعاب فى معرفة الاصحاب» با ذکر سلسله سندى[12] مى گوید:

هنگامى که مردم با ابو بکر بیعت مى کردند على و زبیر به حضور فاطمه آمده و در این باره با او به شور نشستند، و از انجام بیعت خوددارى نمودند. این خبر به عمر رسید و او به آنجا آمد و گفت: اى دخت رسول خدا هیچ کس نزد ما گرامى تر از پدرت نبود و پس از او هیچ کس گرامى تر از تو در نزد ما نیست. خبر یافته ام که این چند تن در خانه تواند. اگر این خبر راست باشد هر آینه چنین و چنان خواهم کرد. سپس بیرون آمد.

فاطمه به آنها گفت: عمر بدینجا آمده و سوگند خورده که اگر دیگر بار اینجاگرد آیید چنین و چنان خواهد کرد و سوگند به خدا که او به سوگندش عمل خواهد نمود .[13]

«ابو عمر و ابن عبدالبر» دیگر در اینجا صراحت سخن عمر را یاد آور نشده است. او فقط گفته که عمر گفت: هر آینه چنین و چنان خواهم کرد. در حالکیه پیش از این در روایت «بلاذرى» و «طبرى» صراحت کلام عمر را دیدیم. (که او تهدید به آتش زدن در خانه نمود).

شاید این مورخ دیده که جایى براى نقل گفته عمر وجود ندارد.

6. ابن ابى الحدید معتزلى و «شرح نهج البلاغه»

عبدالحمید بن هبة الله مدائنى معتزلى (م 655 هـ) با نقل روایتى از کتاب «السقیفه» تألیف احمد بن عبدالعزیز جوهرى مى گوید:

آنگاه که مردمان به بیعت با ابوبکر اقدام نمودند زبیر و مقداد در میان تنى چند از مردم به جانب على، در خانه فاطمه آمدند و با او به شور نشستند و از بیعت خوددارى کردند. پس عمر حرکت کرد و نزد فاطه آمد و گفت: دختر رسول خدا! هیچ کس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هیچکس محبوب تر از تو نیست به خدا اگر این چند تن در خانه تو باشند این محبت جلوگیرم نخواهد بود که این خانه را بر سر ایشان آتش بزنم. عمر که از آنجا بیرون رفت. آنان به نزد فاطمه آمدند فاطمه به آنها گفت:

عمر بدینجا آمده و سوگند خورده اگر بار دیگر گرد هم آیید هر آینه خانه را بر سرتان آتش مى زند و به خدا قسم او به سوگندش عمل خواهد کرد.[14]

7. ابوالفداء و «المختصر فى اخبار البشر»

اسماعیل بن على معروف به ابوالفداء (م 732 هـ) کتابى را با نام «المختصر فى اخبار البشر» تألیف کرده و تقریباً همان نگاشته هاى ابن عبدربّه در «العقد الفرید» را یاد آور شده است. وى مى گوید:

آنگاه ابو بکر، عمر را به سوى على و همراهان فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کشد و گفت:

اگر سرباز زدند با آنها بستیز، عمر آتش به دست به آنجا آمد تا خانه را آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: پسر خطاب کجا؟ آمده اى تا خانه مان را آتش بزنى، گفت: بلى، یا اینکه بدانچه امت بر آن وارد شده اند وارد شوید.[15]

8. نویرى و «نهایة الارب فى فنون الادب»

احمد بن عبدالوهاب نویرى (677 ـ 733 هـ) یکى از ادیبان نامدار است. وى در تاریخ، اطلاعات فراوانى دارد. زرکلى در «الاعلام» در باره وى مى گوید: دانشمند، پژوهشگر، داراى آگاهى زیاد. همچنین کتاب «نهایة الارب فى فنون الادب» وى را اینگونه توصیف نموده است: نهایة الارب علیرغم اینکه در دوره جدید نگاشته شده اما در بردارنده اخبار مهمى است که مؤلف آن، اخبار را از تاریخ نگاران کهن مانند «ابن رقیق» و «ابن رشیق» و «ابن شداد» و دیگران که کتاب هاى تاریخى ایشان به دست ما نرسیده نقل کرده است.[16] «نویرى» در این کتاب مى گوید: ابن عمر بن عبدالبرّ با سند خود از زید بن اسلم و او از پدرش روایت کرده که:

به هنگام بیعت مردمان با ابوبکر، على و زبیر نزد فاطمه آمده و پیرامون آن موضوع با وى به مشورت نشستند. عمر این جریان را دریافت.بدانجا رفت و گفت: اى دخت رسول خدا هیچ کس در نزد ما محبوب تر از پدرت نبود و پس از او هیچ کس محبوب تر از تو نیست. خبر یافته ام که این افراد در خانه تو هستند اگر این خبر راست باشد چنین و چنان خواهم کرد. سپس از آنجا بیرون رفت. آنان نزد فاطمه آمدند. فاطمه به ایشان گفت: عمر به اینجا آمده و سوگند خورده که اگر بار دیگر اجتماع کنید چنین و چنان خواهد کرد و به خدا سوگند او به سوگندش عمل خواهد نمود.[17]

9. سیوطى و «مسند فاطمه»

جلال الدین عبدالرحمن سیوطى (848 ـ 911 هـ) آن پژوهشگر بزرگ و تاریخ نگار سترگ، در کتاب «مسند فاطمه» همان روایتى که تاریخ نگاران از زید بن اسلم و از اسلم نقل کرده اند، یاد آور گردیده است. وى باذکر آن روایت مى گوید:

پس از وفات رسول خدا هنگامیکه مردمان با ابو بکر بیعت مى کردند على و زبیر نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و در آن باره با وى به مشورت نشستند. وقتى که عمر بن خطاب متوجه این موضوع شد به نزد فاطمه آمد و گفت اى دختر رسول خدا به خدا سوگند اگر اینان در نزد تو باشند این محبت نمى تواند جلوگیرم باشد که این در را بر آنان آتش بزنم. وقتى عمر از آنجا رفت، آنان به نزد فاطمه آمدند. فاطمه گفت: بازدانید که عمر بدینجا آمده و سوگند خوردره که اگر بار دیگر در اینجا گرد هم آیید این در را بر شما مى سوزاند. و به خدا سوگند او طبق قسمش عمل خواهد کرد.[18]

10. متّقى هندى و «کنز العمّال»

على بن حسام الدین معروف به متقى هندى (م 975 هـ) در کتاب ارزشمند «کنز العمال» ماجراى خانه فاطمه زهرا را به گونه اى که در کتاب «المصنف» تألیف ابن ابى شیبه نگاشته شده یاد آور گردیده است. وى مى گوید:

از «اسلم» روایت است که پس از رحت رسول خدا و به هنگام بیعت با ابوبکر، على و زبیر به نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند و درباره بیعت کردن با وى به شور نشستند. چون عمر بن خطاب این موضوع را دریافت حرکت کرد وبه نزد فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا در نزد ما هیچکس دوست داشتنى تر از پدر تو نبود و پس از پدرت هیچکس محبوب تر از تو نیست. به خداى سوگند، اگر این چند تن در نزد تو گرد آمده باشند محبوبیتت نمى تواند جلویم را بگیرد که دستور سوزاندن در خانه را بر آنها بدهم[19] إلى آخر.

11. دهلوى و «ازالة الخفا»

ولى الله بن مولوى عبدالرحیم العمرى دهلوى هندى حنفى (1114 ـ 1176 هـ) در کتاب «ازالة الخفاء» ما جراى سقیفه بنى ساعده را بیان داشته است. وى در آنجا مى گوید: از طریق «اسلم» با اسنادى که در دیدگاه شیخین (مسلم و بخارى) صحیح است روایت شده که:

پس از رسول خدا به هنگام بیعت با ابوبکر، على و زبیر نزد فاطمه دختر رسول خدا آمدند...[20] تا آخر روایت (عیناً همانچه که در کتاب فوق، «کنز العمال» روایت شد را یاد آور مى شود) وى در کتاب دیگرى با نام «قرّة العینین» روایتى داراى مضمونى نزدیک به همین روایت نقل کرده است .[21]

12. محمّد حافظ بن ابراهیم و «قصیده عمریه»

محمّد حافظ بن ابراهیم فهمى مهندس معروف به حافظ ابراهیم (1287 ـ 1351 هـ) شاعر مصرى است که دیوان اشعار وى در دو جلد به چاپ رسیده است. یکى از اشعار وى «قصیدهّ عمریه» نام دارد که مورد توجه بسیار ادیبان مصر قرار گرفته است.

از جمله ابیات قصیده فوق این چند بیت است:

وقولة لِعلیٍّ قالَها عُمرُ *** أکرمْ بسامِعِها أَعْظِمْ بِمُلْقیها

حرّقت دارک لا أُبقی عَلیکَ بِها *** اِنْ لَمْ تُبایِعْ وبنتُ المُصطفى فیها

ما کان غیر ابی حفص یَفوهُ بِها *** أمام فارِسِ عَدنان وَحامِیها[22]

ـ و گفتار عمر، که على را مخاطب ساخت، شنونده اش را گرامى دار و گوینده اش را بزرگ شمار.

ـ اگر بیعت نکنى خانه ات را آتش مى زنم و در آن کسى بر جاى نمى گذارم. هر چند دختر پیامبر خدا در آن باشد.

ـ چه کسى جز ابو حفص (عمر) مى تواند این سخن را روبروى شهسوار و حمایتگر قبیله عدنان بر زبان راند.

جاى بسى شگفتى است که شاعر نیل، آنچه را که موجب هلاک مى شود را موجب نجات و گناهان را حسنات به حساب آورده است. و این جز براى آن است که «دوستى»، آدمى را کور و کر مى کند؟

معناى این سخن آن است که عمر هیچ احترامى براى دختر پیامبر قائل نبود زیرا براى خلیفه شدن ابوبکر حاضر شد خانه فاطمه را با ساکنانش آتش بزند.

«علامه امینى» پس از نقل این سه بیت از اشعار «شاعر نیل» مطلبى را با این مضمون بیان مى دارد:

من چه بگویم پس از اینکه در اوائل سال 1918 م مصریان، قصیده عمریه که این چند بیت در آن قرار دارد را مورد توجه خاص خود قرار داده و در محافل عمومى به سرایش آن همت گماشتند و روزنامه ها و نشریات، آن را در سراسر جهان منتشر کردند و رجال نامى مصر مانند احمد امین، احمد الزین، ابراهیم الابیارى، على جارم، على امین، خلیل مطران، مصطفى دمیاطى بیگ و دیگران، نسبت به چاپ ونشر «دیوانى» که «شعرش» این نمونه است و تقدیر از «شاعرى» که «شعورش» این گونه است، اهتمام ورزیدند و احساسات را در این عصر و روزگار سخت جریحه دار نمودند و به جاى صلح و صفا در جامعه اسلامى این نعره هاى فرقه اى را در بوق کرده و موجب جدایى در میان فرق مسلمانان مى شوند و مى پندارند که کار نیکو انجام مى دهند... تا آنجا که مى گوید:

این افراد تا آن اندازه در ثنا و ستایش این مرد و قصیده اش مبالغه و زیاده روى نموده اند که گویى دانش فراگیر یا دیدگاه نیکوى نو و تازه اى براى مردم یا فضیلت و ویژگى والا و منحصر به فردى براى «عمر» آورده که موجب شادمانى امت اسلام و پیامبر والا مقام گردیده است.

پس باید به پیامبر، بسى مژده داد که نه پاره تن او فاطمه در نزد گوینده این گونه سخنان ارزش و حرمتى دارد، و نه خانه فاطمه، مکانى است که خداوند ساکنانش را پاک فرموده و از دست او (شاعر نیل) و از سوزاندن آن خانه بر سر ساکنانش مصونیت بخشیده است. پس آفرین بر انتخابى که چنین شأن و مقامى دارد و مرحبا به بیعتى که با این تهدیدها، فرجام و با آن رسوایى ها انجام پذیرفت...[23]

13. عمر رضا کحاله و «اعلام النساء»

عمر رضا کحاله از نویسندگان معاصر است که به وسیله نگارش کتاب «اعلام النساء» که در آن به شرح زندگانى دختر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فاطمه زهرا (علیها السلام)پرداخته، شهرت و معروفیت به سزایى یافته است. از جمله مطالبى که وى در ترجمه[24] حضرت زهرا مى گوید این است:

ابوبکر دریافت کسانى که از بیعت با او سر باز زده اند مانند عباس و زبیر و سعد بن عباده، در نزد على بن ابیطالب و در خانه فاطمه (علیها السلام)جمع شده اند. لذا عمر را به سوى آنان فرستاد.

عمر به آنجا آمد و آنان را صدا زد. اما ایشان از منزل خارج نشدند. عمر هیزم طلبید و گفت سوگند به کسى که جان عمر در دست اوست باید از خانه بیرون بیایید وگرنه خانه را بر سر ساکنانش آتش مى زنم. به او گفتند: ابا حفص، فاطمه آنجاست. گفت: باشد...

آنگه فاطمه (علیها السلام)بر در خانه ایستاده و گفت:

اى مردم من قومى نکوهیده تر از شماها ندیده ام که جنازه پیامبر را در میان باز گذاشتید و به جانب دنیا شتافتید و از فرمان خداى، روى بر تافتید و حق ما را نا دیده انگاشتید...[25]

***

تا اینجا مطالب نویسندگان اهل سنت «پیرامون مقاصد شوم خلیفه درباره دختر پیامبر و خانه او وساکنانش» که در دسترس ما بوده و بر آن آگاهى یافته ایم، به پایان رسید.

قابل ذکر است که در بیشتر این منابع تاریخى به تفصیل حوادث پرداخته نشده و از وقایع تلخ و جان سوز بعدى اشارتى نرفته است. اما گروه دیگرى از مورخین هستند که در بیان حقیقت، از خویش شجاعت نشان داده و به حوادث غمبارى که بر خانه بنى هاشم گذشت، اشارت نموده اند

در مبحث بعد به نام و گفته آن تاریخ نگاران به حسب زمان زندگانى آنان خواهیم پرداخت.

أبو بکر نسبت به حمله به خانه فاطمه (علیها السلام) و گشودن در آن اعتراف واظهار پشیمانى مى کند

14. ابوعبید و کتاب «الاموال»

ابو على قاسم بن سلاّم (م 224 هـ) یکى از فقهاء بزرگ و از دانشمندان نامدار قرن سوم هجرى است. او را با کتاب گرانسنگ «الاموال» که بارها به چاپ رسیده مى شناسند. او پرده از چهره حقیقت فرو انداخته و به مصیبت هایى که بر خانه فاطمه (علیها السلام)وارد آمده پرداخته است. وى روایتى را از عبدالرحمن بن عوف نقل مى کند که مى گوید:

در مرض منجر به مرگ ابوبکر به نزدش رفتم و گفتم: در تو ایرادى ندیدم ـ سپاس خداى را ـ بر دنیایت اندوه مخور، سوگند به خدا تو را نیکو کردارى سازشگر دیدیم. ابو بکر گفت:

بر هیچ چیزى اندوه نمى خورم مگر بر سه کار که انجام دادم و کاش انجام نمى دادم و سه کار که انجام ندادم و کاش انجام مى دادم. و سه چیز را که کاش پیرامون آنها از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)پرسیده بودم.

امّا آن سه کارى که مرتکب شدم و بر انجام آن پشیمانم، آن است که کاش چنین و چنان نمى کردم. به دلیل ویژگى آن کلام ابو عبید مى گوید: نخواستم آن مورد را به صفحه بیاورم (لذا به واژه چنین و چنان اکتفا نمودم) و کاش روز سقیفه بنى ساعده کار را به گردن یکى از دو تن عمر یا ابوعبیده مى انداختم تا او امیر و من وزیر باشم.[26]

نگارنده کتاب «الاموال» هر چند به کلام خلیفه اشاره نکرده و خوش نداشته که بدان اشارت نماید امّا دیگران به صراحت کلام خلیفه در بستر مرگ پرداخته اند که به زودى سخن آنان را در این مقال بازگو خواهیم نمود.

15. نظّام و «الوافى بالوفیات»

صلاح الدّین خلیل ایبک صفدى کتابى را به نام «الوافى بالوفیات» تألیف کرده که مستدرک «وفیات الاعیان» ابن خلکان است.

وى در آن کتاب به شرح حال نظّام معتزلى، ابراهیم بن سیار بصرى (160 ـ 231 هـ) پرداخته مى گوید:

معتزله مى گویند بدان سان نظّام را ملقّب به این لقب کرده اند که پیوسته سخنانش آراسته به نظم و نثر بود. او خواهر زاده ابى هذیل علاّف شیخ معتزله بود. داراى ذکاوت بسیار بوده و آراء و اندیشه هاى شیخ را نقل کرده است.

وى در آن کتاب مى گوید: روز بیعت، عمر، ضربتى به شکم فاطمه کوفت به گونه اى که محسن (همان جنینى که در شکم داشت) را سقط نمود.[27]

در این روایت و نیز روایتى که «ذهبى» از «ابن ابى دارم، ش 18» نقل مى کند با دقّت و تأمّل بنگرید. با اندکى قضاوت منصفانه خواهید دید که «شهادت فاطمه زهرا» افسانه نیست.

ابن ابى الحدید، وقتى داستان «هبّار بن اسود» را نقل مى کند مى گوید: روز فتح مکه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)(که همه مشرکین را امان داد) خون وى را مباح کرد. زیرا او به زینب دختر رسول خدا که در هودج نشسته بود حمله کرده و موجب وحشت وى گردید و به گونه اى که زینب فرزند خود را سقط کرد. ابن ابى الحدید مى افزاید: این داستان را بر، نقیب، ابوجعفر خواندم. گفت: وقتى که رسول خدا خون هبار بن اسود را به خاطر به وحشت انداختن زینب که در نتیجه به سقط شدن جنین او منجر شد، مباح دانست، معلوم است که اگر زنده بود، خون هر کسى که موجب آزار فاطمه و در نتیجه سقط شدن فرزند او گردید نیز مباح مى دانست. (شرح نهج البلاغه: 14 / 193). این در حالیست که (طبق گواهى تاریخ) همان ضربه اى که بر پهلوى فاطمه خورد (و باعث سقط جنین او شد) موجب بیمارى و در نهایت از دنیا رفتن آن حضرت گردید. (مترجم).

16. مبرد و «الکامل»

محمّد بن یزید عبدالاکبر بغدادى (210 ـ 285 هـ) یکى از ادیبان نویسنده و صاحب آثار گرانبها ست. وى در کتاب «الکامل» روایتى را از عبدالرحمن بن عوف به هنگام دیدار با ابو بکر در بستر مرگ نقل مى کند و مى گوید:

به هنگام بیمارى ابوبکر که به مرگش منجر گردید به نزد او رفتم و سلام کردم. از او پرسیدم چگونه اى؟ برخاست و راست نشست. ـ تا آنجا که مى گوید ـ ابوبکر گفت:

به راستى من بر هیچ چیز اسفناک نیستم مگر بر سه کار که انجام دادم که کاش انجام نمى دادم و سه کار که انجام ندادم و کاش انجام مى دادم و سه چیز را که کاش از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)مى پرسیدم.

اما آن سه که بر انجام آن پشیمانم اینکه کاش درِ خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند آنها به عزم جنگ آنرا بسته بودند.

و کاش روز سقیفه بنى ساعده کار خلافت را به عهده یکى از دو تن عمر یا ابو عبیده سپرده بودم تا یکى از آنها امیر باشد و من وزیر باشم. کاش وقتى فجائه[28] را به نزدم آوردند دستور سوزاندن او را به آتش نمى دادم. او را با شمشمیر مى کشتم یا رها مى کردم اما سه چیزى که انجام ندادم و کاش انجام مى دادم... الخ.[29]

17. مسعودى و «مروج الذهب»

ابوالحسن على بن حسین بن على مسعودى (م 346 هـ) یکى از تاریخ نگاران چیره دست است که در تدوین و نگارش تاریخ اسلام بهره زیادى دارد.

وى در تاریخ خود معروف به «مروج الذهب» به هنگام ذکر نام و نسب ابوبکر وشمّه اى از اخبار پیرامون وى مى گوید:

و از جمله گفتار او در بستر مرگ این است که گفت بر هیچ چیز اسفناک نیستم جز بر سه چیز که انجام دادم که کاش انجام نمى دادم و سه چیز که انجام ندادم و کاش انجام مى دادم و سه چیز که کاش پیرامونشان از پیامبر پرسیده بودم.

اما آن سه که بر انجام آن اندوهناکم، آنکه: کاش درب خانه فاطمه را نمى گشودم ـ وى در این باره گفتار زیادى را بیان داشته ـ و کاش فجائه را به آتش نمى سوزاندم. یا رهایش مى کردم یا آشکارا مى کشتم. و کاش روز سقیفه امور خلافت را به گردن یکى از آن دو مرد مى انداختم و او امیر و من وزیر مى گشتم و آن سه که بر انجام ندادنش اندوهناکم...[30] تا پایان روایت.

18. ابن ابى دارم و «میزان الاعتدال »[31]

احمد بن محمّد معروف به ابن ابى دارم حدیث نگار کوفى (م 357 هـ) است که ذهبى او را این گونه شناسانده است: او به حفظ و شناخت حدیث موصوف و معروف بود .[32] و حاکم از او روایت کرده است.

ذهبى همچنین در کتاب «میزان الاعتدال» خود به نقل از محمّد بن احمد بن حماد کوفى مى گوید: ابن ابى دارم در تمام عمر درست کار بود. در روزهاى آخر عمرش بیشترین مطالبى که در نزد او قرائت مى شد عیوب و کارهاى ناپسند خلفا بود. من بر وى وارد شدم دیدم که مردى در نزد او مى خواند:

«عمر به فاطمه لگدى نواخت که محسن او سقط شد».[33]

19. طبرانى و «المعجم الکبیر»

ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانى (260 ـ 360 هـ) صاحب کتاب «المعجم الکبیر» است که ذهبى در «میزان الاعتدال» خود او را معرفى کرده و درباره او مى گوید: او حافظ حدیث و نگاهدارنده آن است .[34] وى در فصلى از کتاب خود با عنوان «برخى از مستندات ابوبکر از رسول خدا» با ذکر حدیث عبدالرحمن بن عوف از ابوبکر در بستر مرگ آورده که ابو بکر به وى گفت:

اما من بر هیچ چیز اندوهناک نیستم مگر بر انجام سه چیز و ترک سه چیز و عدم پرسش سه سؤال از رسول خدا. کاش به گشودن در خانه فاطمه اقدام نمى نمودم هر چند آنان به تصمیم نبرد آن را بسته بودند و کاش در روز سقیفه کار را به عهده یکى از آن دو مرد «ابو عبیده یا عمر» مى گماردم و او امیر و من وزیر مى گردیدم... تا آخر روایت.[35]

20. ابن عبد ربّه و «العقد الفرید»

گفتار ابن عبدربّه پیرامون گفتگوى میان فاطمه و عمر بن خطاب در مبحث پیشین از نظر گذشت.

وى در آنجا به حوادث تلخ و جان سوزى که پس از آن صورت پذیرفت سخنى به میان نیاورد. اما در جاى دیگر با نقل حدیث عبدالرحمن بن عوف از ابو بکر در بستر مرگ به گشودن در خانه فاطمه اشارت نموده است. وى در زیر مبحثى با عنوان «جانشینى عمر از ابو بکر» مى گوید: ابو بکر گفت:

راستى که من در دنیا بر هیچ چیز اسفناک نیستم مگر بر انجام سه چیز و ترک سه چیز و نپرسیدن سؤال از رسول خدا، اما آن سه که بر انجامش پشیمان هستم آنکه کاش درب خانه فاطمه را نمى گشودم هرچند آن را به تصمیم نبرد بسته بودند...[36]

21. ابن عساکر و «مختصر تاریخ دمشق»

على بن حسن معروف به ابن عساکر (م 571 هـ) کتابى را درباره تاریخ دمشق در هشت مجلّد تألیف نموده و محمّد بن مکرّم معروف به ابن منظور (620 ـ 711 هـ) آن را تلخیص نموده است .

وى در ترجمه ابوبکر نگاشته است که عبدالرحمن بن عوف در بیمارى منجر به مرگ ابوبکر به عیادت وى رفت. دید که در حال هوشیارى است. تا آنجا که مى گوید:

ابوبکر گفت از کارهاى دنیا بر هیچ چیزى اندوه نمى خورم مگر بر انجام سه کار و ترک سه کار و عدم پرسش سه سؤال از پیامبر...[37]

(و در ادامه کلام تاریخ نگاران فوق الذکر را بازگو مى کند).

22. ابن ابى الحدید و «شرح نهج البلاغه»

عبدالحمید بن هبة الله مدائنى معتزلى (م 655 هـ) تاریخ نگار و نویسنده توانمندى است. که شرح نهج البلاغه را در بیست جلد تدوین و نگارش نموده است. این کتاب به موضوعات تاریخى، ادبى، کلامى و فلسفى پرداخته و از تبحر و احاطه نویسنده به دانش هاى گوناگون پرده بر مى دارد. وى در این کتاب مطالب خود را از احمد بن عبدالعزیز جوهرى مؤلف کتاب «السقیفه»[38] نقل کرده است و از مطالب او هیچ نقد و ردى نکرده است.

وى در آنجا گفتار ابوبکر را که از کتب دیگر هم نگاشتیم با عبارتى نزدیک به همان مضمون یاد آور مى شود:

... که اى کاش خانه فاطمه را نمى گشودم هر چند به تصمیم نبرد آن را بسته بودند.[39]

و در جاى دیگر به نقل از قاضى عبدالجبار مى گوید:

و اما حدیث سوزاندن در خانه، بر فرض که درست باشد طعنى بر عمر نیست زیرا وى بر آن بود که کسانى را که از بیعت سرپیچى ورزیدند را بترساند.[40]

23. جوینى و «فرائد السمطین»

ابراهیم بن محمّد الحدید معروف به جوینى (م 722 هـ) از اساتید ذهبى است. ذهبى درباره وى مى گوید: او امام، حدیث نگار، بى همتا، افتخار اسلام و دین است .[41] جوینى در کتاب «فرائد السمطین» با سندى که به ابن عباس مى رسد آورده که:

روزى رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)نشسته بودند ناگهان حسن به سوى او آمد چون او را نگریست گریست سپس فرمود پسرکم بدینجا بیا پس او را به خویش نزدیک گرداند و بر زانوى راستش نشاند. سپس حسین آمد او را که دید نیز گریست و بدو فرمود پسرکم بدینجا بیا او را نیز بر گرفت و بر زانوى چپ نشاند. سپس فاطمه پیش آمد چشم رسول خدا که بر او افتاد اشکش سرازیر گردید سپس فرمود دخترکم پیش من بیا. او را پیش روى خویش نشانید سپس امیرمؤمنان (علیه السلام)آمد با دیدن او نیز اشکش روان شد سپس فرمود برادرم تو هم پیشم بیا و او را نیز در سوى راست خود نشانید.

اصحابش بدو عرضه داشتند اى رسول خدا چرا با دیدن هر یک از اینان گریستى؟ آیا دیدن آنها موجبات سرور و شادى شما را فراهم نمى آورد. فرمود سوگند به آنکه مرا به پیامبرى برگزید و مرا بر تمامى آفریدگان برترى بخشید من و اینان گرامى ترین آفریدگان در نزد خداى عزوجل هستیم و روى زمین هیچ موجودى دوست داشتنى ترین از اینان در نزد من نیست... تا آنجا که فرمود: و اما دخترم فاطمه سرور زنان عالم از آغازین تا واپسین ایشان است و او پاره تن من و روشنایى چشم من است او میوه دل من و روح در تن من است.

فاطمه حوریه انسان نماست هر گاه در محرابش پیش روى حضرت کردگار به نماز قامت مى افرازد نور رخساره اش براى فرشتگان آسمان پرتو افشانى مى کند ؛ همچنان که نور ستارگان زمینیان را پرتو مى افشانند. خداى عزوجل به فرشتگان مى گوید:

«فرشتگانم! به بنده ام فاطمه سرور زنان، که اینک پیش رویم ایستاده و از خوف من بدنش به لرزه افتاده و با دلش به عبادتم قامت افراشته نظر افکنید. شما را گواه مى گیرم که من شیعیان او را از آتش، امان بخشیدم».

و من هرگاه فاطمه را مى نگرم به یاد حوادث تلخى مى افتم که پس از من بر او وارد خواهد آمد. گویى مى بینمش که شخص فرومایه اى به خانه اش وارد گشته، حرمتش را شکسته، حقش را ربوده و ارثش را تصاحب نموده، پهلویش را شکسته و جنینش را کشته و او فریاد بر مى آورد پدرم محمّد، اما کسى پاسخش نمى گوید و کمک مى خواهد اما کمک کار نمى جوید...[42]

24. ذهبى و «تاریخ الإسلام »

شمس الدین محمّد بن احمد بن عثمان ذهبى (م 748 هـ) در کتاب تاریخ اسلام مى گوید:

علوان بن داود بجلى با ذکر سلسله سند[43] از عبدالرحمن بن عوف روایت مى کند که در بیمارى ابوبکر به عیادتش رفتم. بر او سلام کرده و چگونگى احوالش را پرسیدم. گفت: به شکر خدا خوبم تا آنجا که مى گوید. سپس ابوبکر گفت: بر هیچ چیز تأسف نمى خورم مگر بر سه چیز... تا آخر حدیث .[44]

25. نور الدین هیتمى و «مجمع الزوائد»

حافظ نورالدین على بن ابى بکر هیتمى (م 807 هـ) در کتاب «مجمع الزوائد و ضبع الفوائد» در باب «کراهة الولایة و لمن تستحب» با ذکر روایتى از عبدالرحمن بن عوف مى گوید:

در مرض مرگ ابوبکر به نزدش رفتم و بر او سلام کردم و پرسیدم چگونه اى، برخاست و نشست و گفت، شکر خدا خوبم (تا آنجا که مى گوید) سپس ابوبکر گفت: اما بر هیچ چیز تأسف نمى خورم مگر بر سه چیز که...[45] تا آخر حدیث.

26. ابن حجر عسقلانى و «لسان المیزان»

امام حافظ شهاب الدین ابو الفضل معروف به عسقلانى (م 852 هـ) در کتاب «لسان المیزان» با ذکر سند خود از حمید پسر عبدالرحمن بن عوف، از پدرش (عبدالرحمن) آورده که وى گفت:

هنگام بیمارى ابوبکر بر وى وارد شدم. برخاست و نشست. گفتم بحمد الله خوبى. ابوبکر گفت: اندوهى در من نمى بینى و به راستى من بر هیچ چیز غصه دار نیستم مگر بر سه چیز...[46]

27. متقى هندى و «کنز العمال»

علاء الدین متقى هندى (م 975 هـ) در کنز العمال حدیث عبدالرحمن ابن عوف را به تفصیل نگاشته و مى گوید: از عبدالرحمن بن عوف نقل است که ابو بکر صدیق در بیمارى منجر به مرگش به وى گفت من بر هیچ چیز تأسف نمى خورم مگر بر سه چیز...[47] تا پایان حدیث.

28. عبدالفتّاح عبدالمقصود و کتاب «الامام على»

عبدالفتاح، نویسنده کتاب «امام على» یکى از نویسندگان چیره دست معاصر است. وى با جدیّت و تلاش توانفرسا چکیده حقایق را برگرفته. و با نگارش این کتاب گامى در خور تقدیر برداشته است. وى در حادثه خانه فاطمه (علیها السلام)مى گوید:

عمر گفت: سوگند به کسى که جانم در دست اوست باید از خانه بیرون آیند یا آن را بر سر ساکنانش آتش مى زنم. گروهى که خدا ترس بودند و مى خواستند حرمت پیامبر را پس از مرگش رعایت کنند به وى گفتند: اى ابو حفص فاطمه در این خانه است. بى پروا فریاد برداشت، باشد. پیش آمد و کوبه بر در نواخت سپس با لگد بر در کوبید... على پدیدار شد.

در آستانه در صداى ناله زهرا شنیده شد. آواى استغاثه اى که سر داده مى گفت: پدر اى رسول خدا... بر آن بود تا از دست یکى از اصحابش، او را که در نزدیکیش در رضوان پروردگار خویش آرام غنوده بود، باز گرداند، تا سرکش گردن فراز بى پروا را در جاى خویش بنشاند و جبروتش را زایل سازد و شدت عمل و سخت گیریش را نابود نماید و آرزو مى کرد پیش از آنکه دیده اش به او بیفتد صاعقه اى نازل شده او را در رباید.

وقتى جمعیت برگشت و مى خواست همچون آهوان رمیده در برابر صحیه زهرا فرار کند على از شدت تأثر و حسرت باگلویى بغض گرفته و اندوهى گران چشمش را در میان آنان مى گردانید. کاسه بردباریش لبریز گردیده و انگشتانش بر قبضه شمشیر فشار مى آورد و مى خواست از شدت خشم در آن فرو رود... .[48]

مؤلف محترم استاد سبحانى در متن عربى به جهت اختصار از آوردن آن خوددارى ورزیده اما اینک به نقل آن مطالب مى پردازیم.

... در آن روز در میان مردمان شایع گردید که عمر گام پیش نهاده با تعدادى از یاران و مددکاران خویش به جانب خانه فاطمه روانه گردیده و بر این اندیشه است تا پسر عموى پیامبر را ـ خواه ناخواه ـ بدانچه تا حال بدان تنها در نداده وادار سازد. مردم هر یک بر حدسى بود برخى بر این باور بودند که در برابر شمشیر سر طاعت فرود مى آید... و برخى دیگر مى گفتند به زودى شمشیر با شمشیر روبرو مى شود...

و دیگران که جز از این و آن گروه بودند مى گفتند «آتش» تنها راه ایجاد وحدت و رضایت گرفتن و به اعتراف واداشتن است...

آیا زبان مردمان را بسته اند که نتوانند داستان «هیزم» را نقل کنند. چه که این کار دستور پور خطاب بود. فرمان گردآورى هیزم را صادر کرد.

آنگاه خانه فاطمه را که على و یارانش در آن بودند محاصره نمود تا آنان را قانع سازد یا بر آنها بى پروا بتازد...

خشمگین و خروشان به همراه یارانش به جانب خانه على روى آورد و حمله ور گردید... ناگهان چهره اى به سان رسول خدا در آستانه در هویدا گردید. رخساره اى که از اندوه پوشیده و بر آن اثرات مصیبت و غم پدیدار بود. در دیدگانش قطرات اشک مى در خشید و بر پیشانى اش آثار خشم نمایان بود... دیگر تاب از دل ها رفت چونکه دیدند فاطمه به سان سایه اى به راه افتاد و با گام اندوه زده و لرزان متوجه مزار پدر شد... چشم ها و گوش ها یکسره متوجه او گردید. ناله اش بلند شد. باران اشکش سرازیر بود و از سوز دل پدر را پى در پى آوا مى داد:

پدر اى رسول خدا... پدر اى رسول خدا...

از این بانگ گویى زمین در زیر پاى آن گروه ستم پیشه به لرزه آمده بود... بابا اى رسول خدا... پس از دست پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه بر سر ما آمد...

با آواى او دلى نماند به لرزه نیفتد و چشمى نماند که سیلاب اشکش روان نگردد.

مردم آرزو مى کردند که کاش مى توانستند زمین را بشکافند و خویشتن را در دخمه هاى تاریک آن مخفى سازند... امام على: 1 / 192 ـ 193. (مترجم).



[1] . انساب الاشراف: 1 / 586، چاپ دار المعارف قاهره.

[2] . تذکرة الحفاظ: 3 / 892 شماره 860 .

[3] . سیر اعلام النبلاء: 13 / 163 شماره 96 .

[4] . البدایة والنهایه: 11 / 96، حوادث سال 279 .

[5] . الاعلام: 4 / 137 .

[6] . الامامة و السیاسة: 12 ـ 13، چاپ مکتبة التجاریة الکبرى ـ مصر.

[7] . معجم المطبوعات العربیة: 1 / 212.

[8] . تاریخ طبرى: 2 / 443 ـ چاپ بیروت.

[9] . میزان اعتدال: 4 / 498، شماره 7306 .

[10] . از آنجا که طبرى این جریان را با ذکر سند نقل کرده است لازم است (همچنانکه به بررسى سلسله سند روایت بلاذرى پرداختیم) اسناد این روایت را نیز مورد بررسى قرار دهیم تا این روایات به کمک یکدیگر تردید کسانى که نسبت به این موضوع مشکوکند را بر طرف نمایند.

راویان این حدیث عبارتند از:

ابن حمید، جریر بن عبدالحمید، مغیرة بن مقسم و زیاد بن کلیب.

ابن حمید: او محمّد بن حمید، حافظ، ابو عبدالله رازى است. از کسانى همچون یعقوب بن عبدالله قمى، ابراهیم بن مختار، جریر بن عبدالحمید روایت کرده و کسانى همانند ابو داوود، ترمذى، ابن ماجه، احمد بن حنبل، یحیى بن معین و دیگران از او روایت کرده اند. عبدالله بن احمد از پدرش نقل کرده که: تا محمّد بن حمید زنده است ، دانش، پیوسته در شهر رى وجود خواهد داشت. به محمّد بن یحیى زهرى گفتند نظرت درباره محمّد بن حمید چیست؟ گفت: نمى بینى که من هم اینک از او روایت مى کنم. ابن خیثمه گفت: درباره او از ابن معین پرسید در پاسخ گفت: او ثقه است. هیچ ایرادى در وى نیست. اهل رى و مردى زیرک است. ابو العباس بن سعید مى گوید: از جعفر بن ابو عثمان طیالسى شنیدم که مى گفت: ابن حمید ثقه است. «یحیى» از وى کتابت کرده. او در سال 248 هـ از دنیا رفت. تهذیب التهذیب: 9 / 128 ـ 131، شماره ترجمه 180. نا گفته نماند که برخى، او را جرح کرده اند، اما گفتار تعدیل کنندگان بر جرح کنندگان ترجیح و تقدم دارد.

جریر بن عبدالحمید: او پسر عبدالحمید بن قرط ضبى، ابو عبداله رازى قاضى است. در یکى از روستاهاى اصفهان زاده شد و در کوفه نشو و نما کرد. در شهر رى ساکن گردید. إسحاق بن راهویه، پسران ابى شیبه، على بن مدینى و یحیى بن معین و گروه دیگرى از او نقل روایت کرده اند. او ثقه بود و مردمان به نزدش مسافرت مى کردند. ابن عمار موصلى مى گوید: او حجت است و نگاشته هایش صحیح. تهذیب التهذیب: 2 / 75، شماره ترجمه 116.

مغیرة بن مقسم ضبى: از اهل کوفه وفقیه است. شعبه، ثورى و گروهى دیگر از او روایت کرده اند. ابو بکر بن عیاش مى گوید: هیچ کس را فقیه تر از مغیره نیافتم. پس گفته هایش را گردن نهادم. عجلى مى گوید: مغیره ثقه است و داناى در حدیث. نسایى مى گوید: او ثقه است. و در سال 136 هـ از دنیا رفته. «ابن حبّان» او را در «الثقات» نام برده است. تهذیب التهذیب: 10 / 270، شماره 482.

زیاد بن کلیب: «ذهبى» او را این گونه معرفى مى کند: او ابو معشر تمیمى کوفى است. از ابراهیم و شعبى (ونیز روایت مغیره از شعبى) نقل شده که او در سن 110 سالگى در سنین فرتوتى از دنیا رفت. نسائى و دیگران او را توثیق کرده اند. میزان الاعتدال: 2 / 92، شماره 2959. «ابن حجر» از قول «عجلى» مى گوید: او در حدیث ثقه بود. و از قول «ابن حبّان» مى گوید: او از حافظان مورد یقین بود. تهذیب التهذیب: 2 / 382، شماره 698 .

بررسى سند روایت طبرى نیز در همین جا به انجام مى رسد و به همین اندازه براى صحت آن بسنده مى کنیم.

[11] . عقد الفرید: 4 / 87، تحقیق خلیل شرف الدین.

[12] . سلسله سند آن بدین ترتیب است: حدثنا محمّد بن احمد حدثنا محمّد بن ایوب حدثنا احمد بن عمرو بزّاز حدثنا احمد بن یحیى حدثنا محمّد بن نسیر حدثنا عبدالله بن عمر عن زید بن اسلم عن أبیه .

[13] . استیعاب: 3 / 975، تحقیق على محمّد بجاوى، چاپ قاهره.

[14] . شرح نهج البلاغه: 2 / 45، تحقیق محمّد ابو الفضل ابراهیم .

[15] . المختصر فى تاریخ البشر: 1 / 156، چاپ دار المعرفه بیروت.

[16] . الاعلام: 1 / 165 .

[17] . نهایة الارب فى فنون الادب: 19 / 40، چاپ قاهره 1395 هـ .

[18] . مسند فاطمه، سیوطى: 36، چاپ مؤسسه الکتب الثقافیه بیروت.

[19] . کنزالعمال: 5 / 651، شماره 14138 .

[20] . ازالة الخفاء: 2 / 178 .

[21] . قرة العینین: 78 .

[22] . دیوان حافظ ابراهیم: 1 / 82 .

[23] . الغدیر: 7 / 86 ـ 87 .

[24] . تراجم دانشى است که شخصیت ها (دانشمند، راوى یا غیر اینها) را معرفى کرده و به شرح حال آنها مى پردازد. (نک علم الرجال / استاد سبحانى / 13).

[25] . اعلام النساء: 4 / 114.

[26] . الاموال: 193 ـ 194، مکتبة الکلیات الازهریة.

[27] . الوافى بالوفیات: 6 / 17، همچنین در ملل و نحل شهرستانى: 1 / 57، چاپ دار المعرفة، نیز نک بحوث فى الملل والنحل: 3 / 248 ـ 255 نگارش مؤلف (استاد سبحانى). نزدیک به همین تعبیر در «اثبات الوصیة» مسعودى: 143، نیز آمده است.

[28] . فجاءة، نامش ایاس بن عبدالله بن عبد بالیل بن عمیرة بن خفاف است. وى به نزد ابوبکر آمده اظهار داشت، من به دین اسلام گرویده ام و مى خواهم با مرتدان بستیزم. نیاز به جهاز جنگى و اسلحه دارم. ابوبکر تجهیزات جنگى را در اختیار وى گذاشت، اما او به همراه مردى از قبیله بنى شرید به نام «نجبة بن ابى المیشاء» متعرض مسلمانان و غارت اموال آنان گردید. وقتى که ابوبکر از این ماجرا با خبر گردید به «طریفة بن حاجز» نوشت که: دشمن خدا، فجاءة نزد من آمد و خود را مسلمان جلوه داد و سپس از من خواست تا براى مبارزه با مرتدان اسلحه در اختیارش قرار دهم. من چنین کردم اما اینک خبر یافته ام که این دشمن خدا متعرض مسلمانان گردیده، مال آنان را ربوده و مخالفان خود را طعمه شمشیر نموده، به همراه سربازانت به نبرد وى بشتاب. او را بکش یا اسیر کن و به نزد من آور... وقتى که فجاءة، طریفه و همراهانش را دید گفت: تو در انجام کار خویش سزاوارتر از من نیستى، تو فرستاده ابوبکرى، من هم فرستاده اویم. طریفه به او گفت: اگر راست مى گویى اسلحه ات را بینداز و به همراه من به نزد ابوبکر بیا. فجاءة پذیرفت. وقتى که به نزد ابوبکر آمدند، ابوبکر به طریفه دستور داد فجاءة را به بقیع برده و او را در آتش بسوزاند. طریفه او را به مصلاى شهر برد. آتش را برافروخت و فجاءة را در آتش سوزانید. طبرى مى نویسد: در مصلاى مدینه هیزم فراوانى گرد آوردند و در آن آتش افروختند. سپس فجاءة را با دست و پاى بسته در آن انداختند. (تاریخ طبرى: 3 / 234). و ابن کثیر در رابطه با همین موضوع مى گوید: دستان فجاءة را پشت گردنش محکم بستند. سپس او را به درون آتش پر تاب کردند. تاریخ ابن کثیر: 6 / 319، نیز ر ک. الکامل ابن اثیر: 2 / 146 و الاصابة: 2 / 322 به نقل از الغدیر: 7 / 957. (مترجم).

[29] . شرح نهج البلاغه: 2 / 45 ـ 47، نیز نک الکامل: ج 11، تحقیق دکتر محمّد احمد الدالى مؤسسه الرساله بیروت. ازگفتار محقق این کتاب معلوم مى شود که این روایت در «الکامل» وجود دارد. زیرا قسمت هایى از آن را یاد آور شده است. اما دست تحریف تمام روایت را آنچنانکه «ابن ابى الحدید» از «جوهرى» و از «الکامل» مبرّد، نقل کرده یاد آور نشده است. البته، محقق این کتاب در همان صفحه به روایت مؤلف کتاب «عقد الفرید» اشارتى کرده است .

[30] . مروج الذهب: 2 / 301، چاپ دار الاندلس، بیروت.

[31] . کتاب «میزان الاعتدال» نوشته ابن ابى دارم نیست. منظور مؤلّف محترم دیدگاه ابن ابى دارم در نگاه میزان الاعتدال ذهبى است. (مترجم).

[32] . سیر اعلام النبلاء: 15 / 578، شماره ترجمه 349 .

[33] . میزان الاعتدال: 1 / 139، شماره ترجمه 552 .

[34] . میزان الاعتدال: 2 / 195، شماره ترجمه 3423.

[35] . المعجم الکبیر: 1 / 62، شماره 43 .

[36] . عقد الفرید: 4 / 93، زیر عنوان «استخلاف ابى بکر لعمر».

[37] . مختصر تاریخ دمشق: 13 / 122.

[38] . کتاب «السقیفه» تألیف «احمد بن عبدالعزیز» قدیمى ترین و مشروح ترین کتابى است که حوادث سقیفه را به تفصیل بیان داشته است. ابن ابى الحدید در مجلدات مختلف کتاب خود، بسیار از او نقل کرده است، به گونه اى که اگر کسى تمام آنچه را که ابن ابى الحدید از کتاب «السقیفه» نقل کرده گرد آروى نماید آن کتاب. دیگر بار به بازار مى آید.

[39] . شرح نهج البلاغه: 2 / 46 ـ 47.

[40] . شرح نهج البلاغه: 16 / 272 .

[41] . معجم شیوخ الذهبى: 125، شماره ترجمه 156 .

[42] . فرائد السمطین: 2 / 34 ـ 35، چاپ بیروت.

[43] . سلسله سند آن روایت این گونه است: روى علوان بن داود البجلى عن حمید بن عبدالرحمن عن صالح بن کیسان عن حمید بن عبدالرحمن بن عوف عن ابیه .

[44] . تاریخ الإسلام: 3 / 117 ـ 118 .

[45] . مجمع الزوائد: 5 / 202 ـ 203 .

[46] . لسان المیزان: 4 / 188 ـ 189.

[47] . کنز العمال: 5 / 631، شماره حدیث 14113 .

[48] . الامام على، عبدالفتاح عبدالمقصود: 4 / 274 ـ 277، این نویسنده به همین موضوع در جاى دیگر کتابش نیز پرداخته است. نک جلد اول «امام على» صفحات 192 ـ 193.

.. .. | ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۲۱