راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

راز جاودانگی

پویایی، کارآمدی، وحیانی بودن، تغییر ناپذیری قرآن همراه با معصوم بودن اهل بیت مفسران واقعی قرآن کریم راز جاودانگی معارف اسلام

این وبلاگ حاصل مطالعات قرآنی و حدیثی محققان برجسته است که برای استفاده عموم منتشر می‌شود

۰۳ بهمن۱۲:۲۲

حوادث دردناک پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)

پس از آنکه پیامبر، دل از سراى فرودین ناسوتى بر کند و رحل اقامت را در عوالم فرازین ملکوت افکند بادهاى آزماینده بر مسلمانان وزیدن گرفت و همگان را غربالى نمود به گونه اى که ایمانداران که در عقیده خویش استوار بودند را از منافقانى که نقاب اسلام بر چهره زده بودند از یکدیگر جدا کرد.

و گفتار حضرت سبحان جل و علا راست از آب در آمد آنجا که فرمود:

(وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا وَ سَیَجْزِی اللهُ الشَّاکِرِینَ).[1]

این آزمایش هایى که دامنگیر مسلمانان شد پرده از کینه هاى نهفته برخى نسبت به خاندان نبوت ـ که خدایشان از هر پلیدى به دور داشت و آنانرا پاکیزه گردانید ـ و نسبت به پیشاهنگ آن بزرگواران، على ابن ابى طالب (که در جایگاه هاى متعددى پیامبر به جانشینى او به صراحت سخن گفته بود)[2] برانداخت.

مسلمانان، پس از رحلت رسول خدا باید وصیت او را با جان و دل پذیرا مى شدند. چه که او على را جانشین پس از خویش گماشته و به همگان سفارش کرده بود که در زیر پرچم او قد افراشته و از اختلافاتى که کیان و ارکان دولت جوان و تازه به پا خاسته اسلامى را تهدید مى کنند دورى ساخته، و به حفظ دین نو پا که پیوسته از داخل و خارج در خطر جدى است پرداخته و از آن نگهدارى نمایند.

اما جریان داخلى حزب منافقان بود که تخم کینه و دشمنى را در میان صفوف مسلمانان مى افشاندند تا بدان وسیله به اهدافشان دست یابند. انگیزه آنها بر انداختن و از میان برداشتن دولت اسلامى و از بین بردن پیشواى دینى یعنى پیامبر اکرم بود.

آنان پیوسته بر این بودند که مسلمانان را در محاصره قرار داده و آنها را به شکست وادارند. تا اینکه پیامبر به سرچشمه انوار افلاک بر پرید و در جوار حضرت دوست آرمید.

و شگفت آن بود که زمانى که على مشغول تجهیز و تدفین پیامبر بود، ابو سفیان دست پیش آورد تا با على بیعت کند و گفت:

«به خدا سوگند تارى گرد و غبارى مى بینم که جز خون نمى تواند فرونشاندش. اى فرزندان عبد مناف! ابوبکر را چه کار به کار شما؟ کجایند ستم رسیدگان، کجایند ظلم شدگان، على و عباس. و سپس افزود: ابو الحسن دست بگشاى تا با تو بیعت نمایم. على دست رد بر سینه او زد و او را از خود راند و فرمود: به خداى سوگند تو هدفى جز فتنه و شرّ ندارى. به خدا سوگند تو در طولانى مدت دشمن اسلام بوده اى و در پى ایجاد بلوایى مرا به نصیحت تو نیازى نیست.[3]

على از اندرون ناپاک و پلید ابوسفیان نیک آگاه بود. ومى دانست که او و پیروان منافقش در پى شکست اسلامند و هر آن منتظر به دست آوردن فرصتى تا درخت نوپاى اسلام را از ریشه قطع نمایند.

حزب منافقین که خداوند سبحان در لابه لاى خیلى از آیات خطرات آنها را گوشزد کرده بود و در شهر مدینه و اطراف آن به وفور یافت مى شدند، در کمین بودند تا اسلام را در محاصره گیرند. این خطرى بود که از داخل ارکان حکومت اسلامى را تهدید مى کرد.

اما خطر خارج از مرزهاى اسلامى، خطر امپراطورى روم بود که به عنوان یک خطر جدى و تهدید کننده نظام اسلامى مطرح بود و با حزب نفاق در شهر مدینه در ارتباط و هماهنگى بود و حمله روم به مرکز حکومت اسلامى یعنى مدینه امرى دور از ذهن نبود و خطر آنها هرگز از اندیشه پیامبر دور نمى شد.

حتّى آن زمان که در بستر مرگ افتاده بود اصحاب خویش را فرمان داد که به فرماندهى اسامة بن زید به جانب مرزهاى روم بشتابند و هر آن که به لحظه مرگ نزدیک تر مى شد اصرارش بر حرکت سپاه افزونى مى یافت تا آنجا که کسانى که از حرکت با سپاه اسامه خود دارى کردند را لعنت نمود و فرمود:

«سپاه اسامه را همراهى کنید و حرکت دهید. خداوند هر کسى را که از حرکت با این سپاه سرباز زند لعنت کند».[4]

عامل سومى هم وجود داشت که دل کسانى که براى اسلام مى تپید از آن در اضطراب بود و آن عبارت بود از اینکه قبیله هاى (تازه مسلمان شده) اطراف مدینه روح عصیان و تمرد وجود داشت و آنان در آستانه ارتداد قرار داشتند زیرا از پرداخت زکات و مالیات به حکومت مرکزى خود دارى نموده بودند.

این عوامل سه گانه که وجود یکى از آنها در برانگیختن تشویش و نگرانى کافى بود، سبب شد که امام على (علیه السلام)از حق خویش چشم پوشى کند و در برابر جریاناتى که در سقیفه اتفاق اوفتاد مهر خموشى بر لب زند.

چه که اگر امام بر به دست گرفتن خلافت منصوص خود اصرار مىورزید و براى دست یابى به هدف خود دست به شمشیر مى برد و متوسّل به قوه قهریه مى گردید هیچ بعید نبود که منافقین از آن فرصت استفاد کرده و از آب گل آلود ماهى بگیرند و در پى آن رومیان هجوم خود را به جانب مدینه بیاغازند و اسلام را نابود سازند. امام (علیه السلام)خود در برخى از خطبه هایش به این امور سخت و دشوار که وى را وادار به سکوت نمود، اشارت مى کند و مى گوید:

«سوگند به خداوند هرگز در اندیشه ام نیامده بود که عرب، امر خلافت پیامبر از خاندان او برگیرد و مرا از اقدام بدان باز دارد. چیزى مورد شگفتى ام نگردید جز توجّه مردمان به دیگرى که به او دست بیعت مى داند. لذا دست خود را باز داشتم. دیدم که گروهى از مردم از دین اسلام سر باز زده و در پى نابودى آیین محمّدند .

هراس برم داشت که اگر اسلام و مسلمانان را یارى ننمایم در دیواره آن رخنه پدید مى آید تا اینکه به طور کامل فرو مى ریزد. در این صورت مصیبتى بر من وارد مى شد که بسى بزرگتر و زجر آورتر بود از سلب حکومت چند روزه بر شما که کالاى چند روزه اى بود مانند سراب یا ابر که به زودى سپرى مى شد و از میان مى رفت. پس با آن حوادث ستیزه نمودم (و پیوسته در پى یارى دین بودم) تا اینکه باطل رخت بربست و دین آرامش یافت».[5]

پیامبر که به واسطه نور خدایى مى نگریست (وآینده را مى دید) در برخى از گفته هایش به خطراتى که على و اهل بیتش را پس از مرگ او تهدید مى نمود اشارت کرده و هشدار داده بود.

«حاکم» در «مستدرک» آورده که پیامبر به على فرمود: «آگاه باش که پس از من به سختى دچار خواهى شد. على عرضه داشت: در آن حال دینم سالم خواهد ماند. فرمود: دینت در سلامت است».[6]

«محبّ الدین طبرى» روایتى را نقل کرده که پیامبر به على فرمود: «کینه هایى در سینه هاى این مردمان است که آشکار نمى کنند مگر پس از من».[7]

و در سخن دیگرى به على فرمود: «على جان تو به زودى پس از من به رنج و بلایى مبتلا خواهى شد. اما هرگز دست به شمشیر مبر و مستیز».[8]

این روایات گویاى آن است که پیامبر از همان زمان مى دانست که مردم حقوق امام على را پایمال خواهند کرد ولذا او را به صبر و استقامت توصیه نمود و به وى سفارش کرد که به قهر و جبر با مردم برخورد نکند.



[1] . آل عمران: 144.

[2] . یکى از آن جایگاه ها «یوم الدار» و پس از نزول آیه (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ)، شعراء: 214 بود. جایگاه دیگر، هنگامى بود که پیامبر على را در مدینه گماشت و خود به جانب تبوک روانه گردید و به على فرمود: «اما ترضى ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى إلاّ انه لا نبى بعدى» آیا خشنود نیستى که نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى باشى جز اینکه پس از من پیامبرى نیست. و جایگاه دیگر روز غدیر بود که در آن ازدحام زیاد یپامبر، امام امّت و جانشینى على را پس از خود به تمام مسلمانان اعلام و ابلاغ نمود. «در این باره به کتاب هایى که در این موضوع نگاشت شده مراجعه فرمایید».

[3] . تاریخ طبرى: 2 / 449 ـ حوادث سال 11 هجرى .

[4] . ملل ونحل / شهرستانى: 1 / 23 ـ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: 2 / 20 ط .

[5] . نهج البلاغه، از نامه امام به مردم مصر، نامه شماره 62 .

[6] . مستدرک، حاکم نیشابورى: 3 / 140. ذهبى نیز آن را صحیح دانسته است.

[7] . ریاض النضره: محب الدین طبرى: 2 / 210.

[8] . کنز الدقائق، مناوى: 188 .

.. .. | ۰۳ بهمن ۹۸ ، ۱۲:۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی